Wednesday, January 19, 2011

تولدت مبارک کینگ کبیر



من عاشق ساعتهای آخر شب هستم وقتی که اهل خونه خوابن و کسی دیگه باهات کاری نداره . زندگی به سبک جغدا یا شایدم خفاشا یا کرمای شب تاب! اونوقت یه لیوان گنده چایی تازه دم با شکلات و یک آهنگ یا دکلمه قشنگ و نشستن پای لپ تاپ و سکوت شب.
من عاشق امتحان کردن چاییهای مختلف هستم. همیشه کلی چای با طعم های مختلف توی کابینت آشپزخونه ما پیدا میشه وزمانی که ملبورن زندگی میکردیم یکی از تفریحهای من رفتن به یک مغازه چایی فروشی بود که 365 نوع چای داشت!
القصه این ساعتهای انتهایی شب اینقدر خوبن که من همیشه حیفم میاد که از دستش بدم و برم بخوابم. این عادت از سال کنکور شروع شد که با دکلمه های خسرو شکیبایی و احمد شاملو آخرهای شب کتاب توماس و هالیدی میخوندم
یه جور خلسه خوبیه یا شایدم کشف شهودی خویشتن خویش! پیدا کردن "خود" بعد از یک روز شلوغ و پرسر و صدا! بعد که میری بخوابی خیالت راحته که "خود"تو گم نکردی همین جا بیخ گوشت خوابیده!
اینجوری کمتر دلت واسه خودت تنگ میشه ولی تنها بدیش اینه که صبحا مجبوری مثل نیمرو چسبیده به ماهیتابه از رختخواب جدا شی!
بهانه های دلخوشی به همین آسانی است!
دوشنبه این هفته روز تولد یک انسان بزرگ بود! اگه پیغمبرا رو بجای اینکه خدا انتخاب کنه مردم انتخاب میکردن میشد گفت که پیغمبر قوم خودش بود.صاحب این جمله معروف:" من رویایی دارم". گاندی قوم سیاه پوست. دکتر مارتین لوترکینگ. اگه خواستین بیشتر در موردش بدونید وبلاگ سهند رو بخونید که با قلمی جذاب خلاصه ای از زندگیش رو گفته.
انسانی رو تصور کنید که جرات داشته باشه که در اوج تحقیر ها بلند پروازانه رویا پردازی کنه. اونهم نه فقط برای خودش بلکه برای کشورش. بعدش با همون شجاعت بره وسط میدان شهر و جار بزنه : " ای جماعت من رویا پردازی میکنم" و از چیزهایی حرف بزنه که در زمان خودش از دو نفر فقط ممکن بود شنیده بشه: یا طرف خل وضع باشه و یا بسیار باهوش و کاریزماتیک .
و این رویاش رو بتونه در ذهن یک ملت طوری جا بده که سالها بعد از مرگش رویاش هنوز زنده و قوی بمونه که به حقیقت بپیونده!
کم چیزی نیست! فکر کنید آدمای معمولی وقتی میمیرن یک سال بعد هیچ کس حتی یادی هم ازشون نمیکنه چه برسه به رویاهاشون!
پیغمبرای معمولی وقتی با قاطعیت خلاف عرف جامعه یه حرفی میزدن حداقل دلشون به یک قدرت پس پرده خوش بود. خیالشون راحت بود که یه خدایی هست که هواشون رو داره و سفارشی واسشون خدایی میکنه و اگه کسی به حرفشون گوش نداد دچار قهر الهی میشه و سنگ میشه و فلان و بیسار...
ولی وقتی یک آدم معمولی با قدرتی کاملا معمولی و بدون هیچ گونه پارتی بازی خداوندی پامیشه و از رویاهاش با مردمش حرفهایی رو میزنه که در زمان خودش عجیب غریب بوده و تا لحظه آخر عمرش به رویاهاش وفادار بوده و بخاطرشون مرده باید گفت :
" روحت شاد ای مرد. ای کاش هر ملتی عوض شونصد تا پیغمبرِ یه مرد بزرگی مثل تو داشت که با قومش از آرزوهای بزرگ حرف بزنه وبخاطر همون آرزوهای بزرگ بمیره. "
دلم نمیخواد چیز دیگه ای بنویسم. فقط دوست دارم طعم آرزوهای یک بزرگمرد رو همراه با چای ماسالا زیر دندونم مزه مزه کنم......

4 comments:

mbz said...

آخر شبا كه واقعا خوراكه / منم همينطور با سكوت شب و مخصوصا آخرشب خيلي انس دارم اونم مثل شما از عادت هاي شب امتحاني هست .با آهنگهاي مختلف ولي مايعات زياد نمي خوردم ولي با بستني و هله هوله و ميوه خودم را خفه مي كردم.البته اين عادت هنوز هم هست ولي كمتر.
در مورد نوشته ات رويا پردازاني بودن كه فقط فكر خودشان نبودن عالب بود. ولي فكر كنم ديگه زماني نيست كه آدم منتظر يك نفر باشه تا مشكلاتش را حل كنه .الان همه بايد رويا پرداز و همه بايد بخوان به روياخاشون برسن. كار خيلي دشوارتر از حركت يك نفر است.
اميدوارم همه خواهان يك هدف والا و ايدآل باشن و با هم سعي در رسيدن به آن كنن.
هميشه شاد و خندان باشي.

کولی said...

دوست عزیز ولی به نظر من جامعه همیشه از آدمهای بلند قد و کوتاه قد تشکیل شده.
هیچوقت افراد یک جامعه هم قد نخواهند شد و برای همین همیشه لازمه اون قد بلند ترا که افقهای دور دست تری رو میبینن برای بقیه تعریف کنن که بهشون امید و انگیزه واسه جلو رفتن بدن.
قرار نیست که یکی بیاد و جامعه رو کن فی یکون کنه ولی لازمه که یکی آرزوهایی بزرگتر از اندازه آدمهای معمولی داشته باشه و بهشون نشون بده که ورای این تپه ای که فکر میکنن آخر راهه یک افق دیگه ای خوابیده. تمام اختراعات و اکتشافات و کارای بزرگ توی این دنیا نتیجه همین افق نگری آدمهایی بوده که میانگین قدشون از میانگین جامعه شون بلند تره.

علی said...

زندگی جالبیه. سکوت شبانه ای که فرصت داشته باشی ذهنت به هر طرف که دوست داره بره. به همهء زحمتاش می ارزه.

RS232 said...

من هم سکوت و تاریکی شب ها را خیلی دوست دارم کولی جان. دلم برای شب زنده داری های تهران تنگ شده است. من و عمه ام همیشه تا دیر وقت می نشستیم و عملکرد دیگران را تجزیه و تحلیل می کردیم! یادش بخیر.