این روزا دارم تمرین میکنم . تمرین میکنم زندگی غبر متصل را. زندگی "آن پلاگد" را. هر از گاهی باید به خودم یادآوری کنم رنگ زندگی وقتایی که فیس بوک نبود چه جوری بود. وقتایی که یاهو مسنجر سال به سال روشن نمیشد.
واقعیتشو میخواین؟ این جوری زندگی یکنواخته. هر روز همون آدمایی رو میبینی که مجبوری ببینی. با همونا حرف بزنی. حرفات بعد یه مدت تموم میشه. چون اغلب اوقات در بودن با کسانی که بصورت فیزیکی در تماسی حق انتخاب نداری.
در عالم ویرچوال حق انتخاب بیشتری داری. فاصله معنی نداره. همه کسانی رو که دوست داری گلچین میکنی.
هر موقع که خواستی حرف میزنی . هر موقع نخواستی "این ویزیبل" میشی.
از هر دوستی با علایق مختلف 2 تا خبر بشنوی کافیه که کلی چیز تازه بشنوی و یاد بگیری.
اشکالش اینه که از همه حواست نمیتونی بهره ببری. حش شنواییت یه جا کار میکنه و داری به یه آهنگ گوش میدی. حس بیناییت داره مونیتورو رصد میکنه و نوک انگشتات داره مونیتور ور نوازش میکنه.
مثل آدمای کر و کور میشی. آدمای که از یکی از حواس 5 گانه محرومند ، حواس دیگه اشون حساس تر میشه.
تو هم جلو مونیتور فکرت حساس تر میشه. روحت حساس تر میشه. گاهی تخیلت جبران عدم حضور همه احساس 5 گانه رو میکنه. ممکنه برداشت اشتباهی از حرفی بکنی. حتما مجبوری آخر هر جمله ات یه شکلک هم بکشی که طرف مقابل بفهمه که داری شوخی میکنی یا ناراحتی یا داری میخندی.
روش ارتباطی ناقصه ولی در عوض حق انتخاب بیشتری داری. گاهی این نقض ارتباط تو ذوقت میخوره و زندگی پلاگ - این خسته ات میکنه.
گاهی هم ترجیح میدی با کسایی که دوست داری بیشتر ارتباط داشته باشی ، هر چند ناقص ،تا کسانی که دسترسی بهشون آسونتره و میتونی از 5 حواس ازتباطیت کمک بگیری ولی حرف کمتری برای گفتن به هم دارین.
به نظرم حفظ ایمان و توکل هم همینه. ازتباطی با یک قدرت ماورایی ولی ارتباطی ناقص. از یه طرف حس خوبیه که با دوستی ماورایی در تماس باشی. حمد و ثناش کنی. حس کنی که کسی رو داری که روی کمکش حساب کنی وقتی که کازی از دست کسی دیگه بر نمیاد.
منتها اشکال این ارتباط وقتی به وجود میاد که یک سویه بودنش خودش رو بروز میده. از حواس 5 گانه ات نمیتونی استفاده کنی در نتیجه خیلی اوقات ممکنه که تخیلت جای واقعیت رو بگیره.
تو و اون فدرت ماورایی به دو زبان متفاوت حرف میزنید. بعد زمان و مکان هر دو متفاوته. به یک مرحله ای میرسی که احساس میکنی این دوستی روباه و لک لک بدرت نمخوره. اگر اون قدرت ماورایی صدایی هم داشته باشه ورای فرکانس شنوایی توئه و تو که از جانب دوست ماوراییت منتظر جواب هستی هیچ اشاره یا کنایه یا جواب قابل فهمی نمیبینی.
ممکنه که چند بار اول خودت رو با قدرت تخیلت گول بزنی ولی داستان که طولانی تر میشه و ارتباط یکسو که ادامه پیدا میکنه دیگه اعتمادت و میزان علاقه ات از بین میره.
کم کم به جایی میرسی که میگی: " ای کسی که اون بالایی! من که نمیفهمم چی میگی. تو هم که تصمیم نداری که به زبون من حرف بزنی. پس تو را به خیر و ما رو به سلامت" این ارتباط یک طرفه هم ارزونی خودت. ما که رفتیم. "
بعدش توکلت رو دی - اکتیو میکنی و از این ایمان پلاگد- این یک طرفه خسته میشی و کلا بی خیال میشی
.
(قابل توجه دوستانی که این پست رو میخونن: این هزیانهای من هیچ معنی و مفهومی برای شما نداره. نگران نشین اشکال از فرستنده است. به گیرنده های خودتون دست نزنید.)