Saturday, May 31, 2014

جامدادی


یک جامدادی پارچه ای را از کشوی میزش در میاورد و میگوید:" ببین پارچه ها رو برای درست کردن این میخواستم. "
یک استوانه پارچه ای است که یک کیسه پارچه ای کوچک که پر از ماسه است به  آن آویزان است. کیسه ماسه را که روی میز میگذاری، استوانه پارچه ای از آن آویزان میشود و به عنوان جامدادی یا سظل آشغال کنار میز میتوان از آن استفاده کرد. 
چند  هفته پیش تکه پارچه اضافی خواسته بود و میخواست که با آنها این جامدادیها را درست کند و در بازار خیریه مدرسه بفروشد و سودش را به مدرسه بدهد. منهم یک دسته پارچه های رنگی و چهارخانه برایش برده بودم.
 میگویم: چه قشنگ درست کردی.! به درد منهم میخوره. وقتی کاردستی درست میکنم میتونم خورده های اضافی رو توش بریزم. 
میکوید: بگو کدوم پارچه رو دوست داری که برایت درست کنم. 
همکارم یک سینگل مام ( مادر تنها) است که یک دختر 6-7 ساله دارد. از پارسال به جای 5 روز ، 4 روز در هفته کار میکند. روز پنجم را صرف کارهای خیریه میکند. یا داوطلبانه در مدرسه دخترش کار میکند و یا در انجمنهای خیریه فعالیت میکند. اینکه کسی درآمدش را کمتر کند تا بتواند به کارهای خیریه برسد برایم حالب است. 
اینکه یک روز اضافه را نه برای خودش و نه برای جیبش بلکه برای روحش و برای دیگران استفاده کند از اتفاقهای نایاب روزگار است. 
میدانم که بعضی آخر هفته ها هم Foster parent  است . یعنی بچه های بی سرپرست و یا بدسرپرستی که نیاز به مکان دارند را نگه میدارد. 
برای یک مادر تنها که خودش به اندازه کافی مشغله دارد مسولیت زیادی است. 
میگویم: "چرا این کارو میکنی؟ "
میگوید: "زندگی من خیلی پر برکته. شانس داشتن خیلی چیزها تو زندگی نصیبم شده و این روش منه برای قدر دانی از این برکتها.
تنم سالمه. بچه ام سالمه. کار دارم. خانه دارم. آدمهای خوب تو زندگی من هستند. همه اینها برکت زندگی هستن و من اینطوری شاکر این نعمتهام. همیشه  این کارهایی که میکنم به انواع مختلف به زندگی خودم برمیگرده. "
میگویم: "بهت نمیاد قلب به این مهربونی و روح به این لطیفی داشته باشی"
با خنده میگه: خیلی Bitch  هستی!
با خنده حواب میدم: اوه کجاش رو دیدی! 

از دفترش که میام بیرون با خودم میگم که چقدر پیامبر ناشناس تو این دنیا وحود داره که بار انسانیت رو بدون اینکه شناخته بشن و یا جایزه بگیرن و یا پرستیده بشن، بدون ادعا به دوش میکشند؟ 
کسانی که بارها آزرده میشن ولی فراموش میکنند و همچنان ققنوس وار ار دل آتش غمها، بارقه شادی کشف میکنند.