Wednesday, January 12, 2011

شادیهای کوچک بی بهانه

دیروز اومدم یکم زر زر و عر عرکنم و غر بزنم و از سختیهای این محیط جدید بگم و تعریف کنم که چقدر سخته که آدم کاملا ایزوله بشه و هیچ انگیزه ای برای این نداشته باشه که حتی صبحا که پا میشه صورتشو بشوره و تا لنگ ظهر با پیژامه خونه رو متر نکنه.
تلوزیون رو روشن کردم و اپرا با چند نفر که حوادث وحشتناکی تو زندگیشون رخ داده بود و تونسته بودن شرایط بحران رو بگذرونن مصاحبه داشت .وقتی دیدم این آدما چطوری با چنین مشکلات وخیمی مثل مرگ فرزند دست و پنجه نرم کردن تصمیم گرفتم که خفه خان بگیرم و یه چیز دیگه براتون بلغور کنم.
آخه جونم واستون بگه که یکی از لذتهای کوچیک زندگی من اینه که صبح پاشم دوش بگیرم موهامو سشوار بکشم و لباس خوشگل تنم کنم و برم سراغ کار و زندگیم. البته این خوشی رو چند سال بعد از خروج از ایران کشف کردم . و حتی تا چند سال اول نمیدونستم بجز شلوار لی و تی شرت دیگه چی میشه پوشید!
نوجوانی ما زمان مزخرفی بود. زمان ایدئولوژیهای ابلهانه غیرکارامد! جامعه مظاهر رو در وجودمون سرکوب کرد.اینقدر اسیر معانی شدیم که مظاهر رو فراموش کردیم. توجه به ظاهر و لذت بردن کودکانه از زیبایی های طبیعی وجودمون که در بچگی خیلی خوب بلد بودیم در وجودمون مرد. قدرت لذت بردن از خودمون که بطور فطری بلد بودیم در طول 8 سال دفاع مقدس در ما شهید شد! و این آغازی بود که جشن شادیهای کوچک زندگی رو ترک کنیم.
یهو یه روز تابستونی خاطرات دوران کودکی و لذت " درس آپ " کردن رو به خاطر آوردم و دوباره بچه شدم و شوق پوشیدن گردنبندهای رنگ و وارنگ و لاک زدن به ناخنهام به سراغم آمد. به یاد بچگیا که یواشکی رژ لبهای مامانها رو برمیداشتیم و جلوی آینه خودمون رو گل گلی میکردیم و بعدش رژهای شکسته رو میچپوندیم توی لوله رژ و درشون رو میبستیم که گندش در نیاد.
روزهایی که کفشهای مامانها رو میپوشیدیم و بزور سعی میکردیم با پاشنه های بلند راه بریم.( البته هنوز هم در راه رفتن با کفشهای پاشنه بلند به همون اندازه ناشی هستم و پس از تلاشهای بیهوده تصمیم گرفتم بیخیال کفش پاشنه بلند بشم مگر در زمانهای فوق اضطراری!) یادم افتاد که چقدر راحت خودمون رو زیبا میدیدیم.
و این روزی بود که من با خودم دوباره آشتی کردم. دیگه نه دماغم رو بزرگتر میدیدم و نه خودم رو چاقتر کوتاهتر بیریختر یا کج و کوله تر ازچیزی که واقعا بودم. یه جور کشف حقیقت شهودی...
در مورد نسل بعد از ما این قضیه متاسفانه حادتر شد. چون اونا قبل از اینکه با خودشون آشتی کنن ِ جامعه درگیر توجه بیش از حد به ظواهر شد و در نتیجه نسل بعد از ما بجای لذت بردن از وجودشون درگیر وسواس کمالگرایی شدند و خودشون رو زیر تیغهای جراحی زیبایی تکه پاره کردند.
القصه فعلا این روزا و در این جای جدید این شادی کوچیک زندگی من بهانه ای برای ظهورنداره.
بعدا توی پستهای جدید بیشتر براتون مینویسم. نظرهای یک جهان سومی که بعد از تجربه جهان اول جهانهای تازه ای رو داره کشف میکنه.
واسه خودم هم کمی تا قسمتی عجیبه واسه همین بود که نیاز به زمان داشتم تا بهتر بتونم واسه خودم تحلیلشون کنم.

7 comments:

راساراسا said...

همیشه سعی میکنم نگاه فراجنسیتی به محیط اطراف داشته باشم ولی همیشه در نا خودآگاهم از دیدن یک وبلاگ نویس زنِ خوب بیشتر ذوق میکنم تا یک مرد. مرسی که خوب مینویسی ومایۀ مباهات مایی . موفق باشی

Afsaneh said...

عسل جون من به تو باور دارم
عسلی که تو باشی حتما دوباره اونجا هم برای خودت یه دنیای شاد خلق می کنی :-)
دوست کار درست من :-*

شیرین said...

مرسی از نوشته هات و بدترین چیز گرفتن دوران قشنگ نوجوانی بود با شنیدن این جمله مگه تو کنکور نداری به هر جهت من از این زن هستم وبا قدرتی فراتر از تصور دیگران خوشحالم و دوست دارم از وجود بدون جراحی خودم لذت ببرم و گاهی دوست ندارم خودمون برای نگاه کسی خوشگلتر کنم

m said...

خيلي جالب و خوب نوشتي و مي تونم دقيقا دركت كنم چون خودم هميسن احساس را دلرم برا همين الان چند سال هست كه رفته رفته احساس مي كنم دارم بچه گانه تر درواقع راحت تر فكر مي كنم. به همكارام و خانمم مي گم مثل بنجامين باتن شدم و هر چي مي رم اونرتر احساس جواني و شادابي مي كنم .شايد دقيقا بخاطر همين چيزي هست كه شما مي گيد .خودم كه خيلي از اين حس خوشحالم .چون روح نوجاني و جواني واقعي تو سن واقعي اون را درك نكردم چون يك جوري از بين رفت شايدم شرايط زمانه ما باعث شد. با حرفتون كاملاموافقم.

کولی said...

مرسی از همه دوستان برای وقتی که گذاشتن و مطلب رو خوندند.
شیرین: "خودمون برای نگاه کسی خوشگلتر کنم" این دقیقا همون معانی بود که ما رو باهاش گول زدند. اسیرش نشو. همش حرف مفته. از زیباییت خودت لذت ببر.

RS232 said...

کولی جان
من هم مثل بقیه از نوشته و اندیشه زیبای شما واقعا لذت می برم.

sally said...

moteasefane ma har koja ham ke berim darde jahan sevvomi budan velemun nemikone, dastane hamun mikhast ke az divar birunesh ham ke bekeshi bazam nemishe asaresho az bein bord , angabin jan, ma chon ba in dastan bozorg shodim va keshidim asle ghaziaro be rahati baaz ham mitune aziatemun kone!