Thursday, October 31, 2013

هالووین درونی!


یه جایی یه جوری یه جای کار میلنگه. 

یه حایی در پس کوچه های این ذهن مغشوش یک اژدهایی خوابیده که هر از گاهی وقتی سیخونکی از بیرون قلقلکش میده یهو پووووف میکنه و آتیش میده بیرون. 
در این بین ترکشش میزنه به کسایی که دور و برم هستن و پر قباشون رو میسوزونه.
خودم هم این ازدها رو نمیشناسم ولی میدونم مدت زیادی نیست که اون گوشه لونه کرده. خیلی وقتا حوصله شنیدن هیچ حرفی مخالف نظرش رو نداره. یهو هووف میکنه و پووف میکنه  و آتیش به پا میکنه. 
گاهی خودم هم باورم نمیشه که چقدر نسبت به ناراحت کردن مردم بی تفاوت شدم. من آدمی بودم که آزارم به مورچه هم نمیرسید. ولی اخیرا انگار تمام سرنیزه های عالم بسیج شدن که اژدهای منو سیخونک بزنن و هر روز از روز پیش عصبانی ترش کنن
هر چی محیط بیرون آدما سرنیزه کمتری داشته باشه اژدهای درونشون آرومتر و بی خطرتره. 
هر چی محیط بیرون بل بشو تر و بینظم تر و غیر قابل کنترل تر بشه این اژدهائه دست به کار میشه. چون فکر میکنه تا مث کوه آتشفشان قل قل نکنه هیچ اتفاقی نمیافته.
 وقتی دنیای اطراف ادم از یه نظم خاصی پیروی میکنه این ازدها رو میشه ارومتر نگه داشت ولی خدا نکنه که دنیای بیرونت خر تو خر بشه. اژدهائه دست به کار میشه که دنیای بیرونت رو کنترل کنه. اونوقت دیگه دکمه خاموش نداره که  آف اش کرد. یهو میزنه همه چیزو میسوزونه و اول از همه سیستم سمپاتی خود آدمه. دیگه حال و حوصله زر زر مردم رو نداری. 
اژدهائه پوز همه رو به خاک میماله و تو عین یه گونی سیب زمینی میشینی و آروم نگاهش میکنی. گاهی هم دلت خنک میشه که بالاخره یه طوری داری از محیط بیرونت تقاص میگیری. 
این موقع ها دو راه داری. یا افسارت رو بدی دست این اژدها و بذاری هر چی میخواد بسوزونه و خلاصت کنه. 
و یا مثل اون کشیش توی فیلم جن گیر  که بعد از حلول روج خبیث در وجود خودش ، خود کشی کرد  تو هم خودت و این اژدها رو  (The exorcist) ایزوله کنی تا دودش به چشم کسی نره.