Friday, May 25, 2012

چهارده کیک یزدی

روز پنجشنبه اینجا روز صبحانه بزرگ بود. این روز محلهای کار یا گروههای اجتماعی یک صبحانه مفصل ترتیب میدن و همه سود حاصل از اون به حساب بیماران سرطانی واریز میشه.
محل کار ما هم از این فیض بی بهره نبود. هر کسی یا کیکی درست میکرد و یا از کیکهای بقیه میخرید. من هم کیک  مافین (یزدی خودمون) با طمع . خرما و قهوه درست کردم

چهارتا ازشون رو اول صبحی دادم به همسایه دیوار به دیوارمون که تازه از مسافرت برگشته و من هنوز فرصت نکرده بودم بهش سلام و رسیدن به خیر بگم. اومد دم در در حالیکه هنوز با رب دو شامبر بود گفت وای چه عالی الان میرم واسه صبحانه با چایی داغ میخورمش.
 راننده اتوبوس سرویس چند وقت پیش که سر صبح یکی از مافینهای دست پختم رو بهش داده بودم کلی خوشحال شده بود و ازم خواسته بود که اگه برای مراسم خیریه ای چیزی کیک میپزم حتما اونو هم در نظر بگیرم. اون روز که بهش گفتم میخوام کیک بپزم اگه دوست داره بگه چند تا براش بپزم کلی خوشحال شد . مثل بچه ها ذوق کرد و گفت مرسی که به یاد من بودی. قلب منو با این مهربونیت به دست آوردی. حتی به دخترش زنگ زده بود و جریان کیکها رو گفته بود. گفت چقدر باید بابتش بدم؟ گفتم : هر چقدر که خواستی. من همشو بابت کمک میدم به انجمن سرطانیها. دیروز صبح یک 10 دلاری و یک بسته شکلات اورد.
10 دلاری رو که پیشاپیش دادم به خانمی که مسول این برنامه بود تو شرکتمون گفت وای چه عالی هنوز هیچی نشده چند نفر کمک کردن. هر کسی بابت حضور در مراسم صبحانه 3 دلار پرداخت کرد . و بعدش هم هر کی چند تا کیک و شیرینی خرید.
یک کیک بزرگ شکلات و آلبالو که از طرف قنادی نزدیک کارمون هدیه شده بود که براش بلیط فروختن و قرعه کشی شد.
قرعه کشی به اسم یکی از خانمهای همکار درامد و اونهم کیک رو هدیه کرد و به مزایده گذاشت و پولشو هدیه کرد به این برنامه.
آقایی که مزایده رو برد و کیک رو برنده شد هم بعد از اینکه پول کیک رو به صندوق کمکها پرداخت کرد امروز صبح یه ایمیل به همه فرستاد که کیک توی یخچال آشپزخونه است. همه بیاین و یه تیکه ازش شریک بشین.
دیروز بقیه کیک یزدی ها رو که مونده بود با خودم آوردم و سر راه به مهد کودک جوجه بردمشون. تعدادش دقیقا به تعداد مربی های مهد بود و اونها هم از اینکه چایی بعد از ظهرشون رو با کیک تازه میخورن کلی خوشحال شدن.   
وقتی رسیدم خونه همسایه مون از خونه اومد بیرون و گفت: مرسی کیکها چقدر عالی بود. دو تاش رو بردم سرکار دادم به شوهرم و اونهم کلی لذت برد.
همینطور که داشتم کلید رو توی قفل میچرخوندم به کیک یزدیهایی فکر میکردم که دل چهارده نفر رو شاد کرده بود. به کیک آلبالویی که سه برابر قیمتش پول برای خیریه جمع شد. به 750 دلاری که بچه های شرکت امروز جمع کرده بودند. به یک دنیا همدلی که به واسطه چند تا کیک و شیرینی بوجود اومده بود. به مردمی که چه ساده شاد میشن و چه عمیق تشکر میکنن.
این مردم و این  سادگی و بلند نظریشون رو دوست دارم. از ته قلب و به همین سادگی
 بیخود نیست که عیسی تونست بین این قوم پنج قرص نان و پنج ماهی رو تقسیم کنه طوریکه یه همه برسه. 
.

2 comments:

کولی said...

در پرانتز برای اون دوست عزیزی که اعتقاد داره من مزخرف مینویسم عرض کنم که هدف من توی خیلی از نوشته هام رسوندن اصل منظورمه. زیاد در قید بازی با کلمات نیستم. من شاعر نیستم و ادعایی هم ندارم. تنها سعی میکنم که در خور سوادم انشایی روان داشته باشم. بیشتر از این کلمات رو به رقص نمیارم چون معنی رو ممکنه که مثله کنه . شما هم اگر که نوشته های منو دوست نداری اصلا مجبور به خوندنشون نیستی. وبلاگ زیاده. برو وبلاگ بعدی

Afsaneh said...

کار زیبایی بوده :-)عسل جان ...