Friday, October 8, 2010

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش


ممکنه که خیلی از شما داستان " جو" باغبان پیر ما رو بدونید.
ما یک حیاطی داریم که برعکس خونمون خیلی بزرگه و مواظبت ازش کار ساده ای نیست.
وقتی که این خونه رو دیدیم عاشق حیاطش شدیم و خریدیمش. با استانداردهای امروزی یک حیاط قدیمی به حساب میاد چون غرق گل شمعدونی و چمن و برگ انجیری و آدم و حوا است که دیگه این روزا کسی برای گلکاری حیاطش ازش استفاده نمیکنه ولی ما دوستش داریم چون مثل حیاط خونه مادر بزرگها کاراکتر داره تا چند ماه پیش که طوفان نزده بود وسطش هم یک طاق با گلهای رونده داشت..
پس از چندی که به این خونه اسباب کشی کردیم به این نتیجه رسیدیم که کار هر مرد نیست خرمن کوفتن و تصمیم گرفتیم که یک باغبون بگیریم که هر چند هفته دستی به سر و روی حیاطمون بکشه.
باغبون ما یک آقای 75 ساله مالزیایی بود با اصل و نصب هندی که بقول خودش انگشتان سبزی خدا بهش داده بود. باغبانی حرفه اش نبود عشقش بود و درآمد باغبونیش رو برای بچه ها و سالخورده های هند میفرستاد. میگفت: من به این پول احتیاجی ندارم. درآمد خودم برام بسه. این درآمد به منزله تشکری است که به خدا بدهکارم بخاطر بدنم که هنوز سالمه و میتونه در سن 75 سالگی کار کنه. مذهبش بودایی بود ولی با همه ادیان آشنا بود. عشقش هم خیام بود.
2-3 ماه پیش بیمارستان بستری و شد و دکتر گفت که دیگه نباید کارسنگین انجام بده. گویا دچار سرطان لوزالمعده بود و خودش خبر نداشت.
با وجود مریضی و بستری بودن در بیمارستان نگران حیاط ما و هرس کردن گلهای رزمون بود. و گفته بود برای هرس امسال گلهای رز خودم میام. این باغبون پیر با احساس ما یک آلبوم برامون خریده بود و از گلهای رز توی حیاط در طول این مدت عکس میگرفت و چاپ میکرد و میذاشت توی این آلبوم. فلسفه اش هم این بود که این گل همین 1-2 روز مهمونه و بعدش خاطرش میمونه.هر گلی منحصر به فرده چون دیگه هیچ گلی این قسمت و با این شکل در نمیاد پس باید قدر این لحظه و این زیبایی گل رو دونست.
هیچوقت نشد دست خالی بیاد خومنمون. همیشه واسه دخترم شکلات میاورد گرچه هیچوقت هم اسمش رو یاد نگرفت. ازش عکس میگرفت و چاپ میکرد که واسه پدر بزرگ مادر بزرگها بفرستیم.
حتی اگه من برای نهارش چیزی آماده میکردم و براش میذاشتم ازش عکس میگرفت و میگفت اینا تصویر های مهربانیه. باید به یادگار بمونه.
یک بار بهم گفت: میدونی چیه میسیز ... من در زندگیم از هیچ چیز پشیمون نیستم. کاری در زندگی نکردم که از انجام دادنش پشیمون باشم.
زندگی من سراسر رضاست و برای همین من در صلحم.
با خودم فکر کردم چقدر خوبه که آدم تا این حد با خودش و اشتباهاتش و نقطه ضعفهاش کنار اومده باشه. خوش به حالت پیرمرد به کجا رسیدی
دست سرنوشت نذاشت که گلهای رز ما رو امسال هرس کنه ولی بهمون زنگ زد که فصل هرسه. یادتون نره. وقتی همسرم با دسته گل به عیادتش رفته بود انگار دنیا رو بهش داده بودن و گفته بود تو اولین کسی هستی که برام گل آوردی. چقدر راحت میشد پیرمرد رو شاد کرد.
تا اینکه 2-3 روز پیش یکی بهم زنگ زد و گفت من لوسی هستم زن سابق جو. جو اسم شما رو فقط به اسم میسیز تو موبایلش نوشته. خواستم بهتون خبر بدم که جو یک ماهه که فوت کرده. برای بار سوم که رفت بیمارستان دکتر گفت که دیگه برگشتی نداره. و....
اشک تو چشمام حلقه زده بود هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر از مردن جو ناراحت بشم. آلبومی که برامون درست کرده بود رو برداشتم و به تک تک گلها خیره شدم همونجوری که جو میدیشون.
راست میگفت: گلی که پژمرد دیگه جایگزین نداره باید همون دو روز قدرش رو دونست.
به آرامی زمزمه کردم: جو بوته های رز جوانه زدند . تا 2-3 روز دیگه غنچه ها باز میشن و این گلها همیشه یاد تو رو برام زنده میکنه.
مهم نیست که چند تا قله رو فتح کنیم. مهم اینه که چند تا دل رو فتح میکنیم و وقتی که نیستیم خاطره ما توی دل چند نفر زنده میمونه. .

4 comments:

Javane said...

همینطوره!
مهم دلهای فتح شده است.
شاد باشید.

ellham said...

واقعا"که همینطوره

رضا افضلی said...

خیلی به دلم نشست مخصوصا اون جمله آخرت

mbz said...

سلام دوست عزيز
چه پيرمرد فوق العاده نازينني بوده خدا رحمتش كند.واقعا خيلي خوبه كه انسان به اين درجه از تفكر برسه و بخواد دل آدم ها را شاد كنه.
زيبا بود.