Monday, July 19, 2010

نقش من

تا بحال دقت کردین که چقدر شغلهای ما در شکل گیری روابط ما با اجتماع و مردم اطرافمون موثرن؟
ما بطور متوسط 8 ساعت مفید از روزمون رو در نقشی بازی میکنیم که به اون شغل میگیم.
یک تئوری هست بنام یونگ که عقیده داره انسانهای که از نظر روحی متعادل هستن نقابهای متفاوتی در شرایط متفاوت در جامعه دارن و به نسبت هر محیط و شرایطی که قرار میگیرن نقاب مناسب خودش رو میزنند.
مثلا ما گاهی در پشت نقاب فرزندیم گاهی والدین گاهی دوست وگاهی همسر و ....
بعضی آدما شخصیتهای پیچیده تری دارن و اینطور افراد تعداد نقابهای بیشتری هم دارن.
و انسان تا زمانی که در انتخاب این نقابها و همخوانیشان با شرایط دچار مشکل نباشه از تعادل روحی برخورداره.
ولی به عقیده من بعضی از این نقابها قدرت بیشتری نسبت به بقیه دارن که میتونند روی نقابهای دیگه هم تاثیر بذارن مگر اینکه از لحاظ روحی ما آدم خیلی قوی باشیم که فصل مشترک ها رو کاملا حفظ کنیم.
یکی از این نقابهای موثر نقاب شغلمونه. چون مدت زمان طولانی و موثری در روز این نقاب رو به چهره داریم و گاهی پیش میاد که بعد از ساعت کاری حتی یادمون میره که اونو عوض کنیم. نتیجه اش این میشه که همچنان در همون قالب نقش دیگه ای رو بازی میکنیم.
وقتی این اتفاق به طور مرتب تکرار میشه خواه ناخواه تعادل روحیمون بهم میخوره. چون نمیتونیم از پس انتظارات و عکس العملهایی رو که با ماسک بعدی باید باهاش دست و پنجه نرم کنیم بر بیایم.
برای مثال فکر کنید که من معلم هستم. در طول روز کارم یاد دادن دیسیپلین به بچه هاست و در محیط کلاس همه چیز دان کلاس هستم که بقیه بهم اقتدا میکنند. باید در عین مهربانی قاطع منطقی و مدیر هم باشم.
حالا فرض کنید که بعد از اینکه رفتم خونه بطور معمول یادم بره که نقابم رو عوض کنم و نقاب بعدی که مادر یا همسر یا فرزنده به رخ بزنم.
تصور کنید که بعد از چند سال چه اتفاقی رخ میده؟ من در یک سکانس فریز میشم.
در یک نقش اسطوره میشم. در یک قالب قندیل میبندم. و اینجاست که تنها دیگه به در د همون محیطی میخورم که این نقاب مناسبشه. قائدتا همسرم هیچ علاقه ای نداره که با خانوم معلمش زندگی زناشویی داشته باشه و به همین دلیل ارتباطات ما پس از مدتی از همنفسی به هم خانگی تبدیل میشه.
و من چون از پس انتظاراتی که نقشهای بعدی دارن بر نمیام ناخود آگاه هم همون محیط کار رو که توش راحت هستم بیشتر میپسندم.
به مردهای ایرانی که خودشون رو غرق در کار میکنند توجه کنید. اینا اکثرا نقششون رو در غالب پدر بودن بلد نیستن. و برای همین دنیاشون محیط کارشونه و تعجب میکنند که چرا خانوادشون از اونا راضی نیستن باوجودیکه تمام همتشون در جهت تامین خانوادشونه.
مثالی دیگه واستون میزنم. فکر کنید که من سابقه نه چندان کمی در کنترل کیفیت داشته باشم. برای همین حساسیتی که برای این کار لازمه من دچار وسواس کمال گرایی شدم.
یک روز که توی آشپزخونه همسرم به کنمکم اومد تا پیازها رو خورد کنه اینقدربه سایز پیازهای ریز شده روی تخته نیگاه میکنم و ایراد میگیرم که ناچار بر میگرده و میگه:
بابا ول کن این وسواس رو. نکنه فکر کردی اینجا آزمایشگاه کنترل کیفیته و من هم تکنسین زیر دستم؟ " .
قائدتا اگه همسرم همیشه راجع به من اینجوری فکر کنه از اینکه مجبوره24/7 با استانداردهای ایزو 9000 زندگی کنه حوصله اش سر میره و دنبال راه فرار میگرده.
اکه خیلی با انصاف باشه و کار خلاف نکنه دست کم اون هم خودشو پشت نقابهای دیگه اش قایم میکنه و نقاب همسر رو بطور کلی میندازه دور.
به محیط اطرافتون نگاه کنید. ببینید که چند تا مورد شاهد و زنده از این معضل اجتماعی میبینید.
اگر تو ایران زندگی میکنید که قطعا این درد اجتماعی بیشتره. بخصوص برای خانومها چون ما ناچار به نادیده گرفتن نقاب اصلی زندگیمون در محیط جامعه هستیم و این نقاب موثر " نقاب زنانگی "ماست.
و از همه بیشتر به دردمون میخوره که با نا دیده گرفتنش درمحیط جامعه امکان رشد و پرورشش رو بطور کلی از دست دادیم.

راستی اگه که خواستین آپ دیتهای منو ببینید ایمیلتون رو توی قسمت دنبال کنندگان وارد کنید.

1 comment:

chapkook said...

سلام كولي جان
ممنون كه من رو لينك كردي :) همچنان دوست دارم اگه صحبت تو و مرواريد مونده ادامه بدي