Sunday, February 20, 2011

جهان بینی "کولیانه"



چند روز پیش یک جمله نوشته بودم با این عنوان: "نیچه عزیز خدا نمرده است اسهال دارد"
یکی از دوستان سایبری من بهم ایراد گرفت و گفت این حرفا دل رو سرد وکدر میکنه و شرکه. و به علاوه ازم خواست که یک داستانی رو که در محل کارمون اتفاق افتاده بود رو براش ایمیل کنم چون برای چند نفر که تعریف کرده خیلی براشون جالب بوده. البته برای خود من هم جالبه که برای چندمین بار این داستان رو تعریف کنم و شاید یه جوایی جهان بینی من درش خلاصه میشه.
رییس تولید ما که رییس هممون حساب میشه اسکاتلندی است با لهجه اسکاتیش خیلی غلیظ که من پس ازبسی هاج و واج نگاه کردن ها چون حماربالاخره بعد ازچند ماهی تونستم بفهمم چی میگه.
و لازم به ذکره که خیلی از اسکاتلندیهایی که من دیدم با غریبه ها که لهجه دارن خیلی مهربان نیستند. خدا رو شکرپس از چند ماه سنگین و سبک کردن کار من میانه اش باهام خوب شد .
یک روز در سالن غذاخوری "کنی" مدیر تولیدمون سر میز یک سری بچه های خط تولید نشسته بود که همه مال آمریکای جنوبی بودند و چون به زبان انگلیسی تسلط کافی ندارند ترجیح میدن وقتی که در جمع خودشون هستن به اسپانیش حرف بزنند و این مسئله کفر کنی رو در آورد و بهشون گفت که اینجا محیط انگلیسی زبانه شما حق ندارین که در یک محیط عمومی به زبان خودتون حرف بزنید. این توهین به بقیه افرادیه که زبان شما رو بلد نیستن.
جواب دادن به این حرف کنی دو تا اشکال داشت. یکی اینکه این چند تا خانوم اینقدر به انگلیسی مسلط نبودن که حضور ذهن داشته باشن و همون لحظه به انگلیسی جوابشو بدن و از طرف دیگه هم کنی رییسه و معذوریاتی وجود داره.
در همین زمان صدای خانومهای میز کنار که اونها در قسمت دیگه ای از خط تولید کار میکنند و همه هم از افراد محلی هستن و انگلیسی زبان مادریشونه دراومد.
و بدون در نظر گرفتن معذوریات رییس و مرئوسی به کنی گفتن اینجا اسکاتلند نیست و تو خودت هم اینجا مهاجری و الان هم ساعت نهاره و هر کسی آزاده هر کاری که خواست انجام بده و تو ساعت نهار رییس کسی نیستی و خلاصه "کنی" رو فراری دادن!
و بعدش هم کلی بهش بد و بیراه گفتن مبنی بر اینکه اگه کنی خیلی علاقه به زبان انگلیسی خالص داره بهتره برگرده همون اسکاتلند زندگی کنه و نه یک کشور مهاجر نشین.
این قضیه یک نقطه عطف بزرگی در زندگی من بود. به یکی ازتفاوتهای اساسی جهان اول و جهان سوم پی بردم!
در جهان اول صرفنظر از اینکه به چه طبقه ای متعلقی ارزش داری و کسی حق نداره که ارزش تو رو به هر بهانه ای زیر پا بذاره.
آدمها همه به حق طبیعی خودشون آگاهن و در مقابل هر ناحقی عکس العمل نشون میدن. در واقع چو عادت نکردن که کسی حقشون رو بخوره مثل ما در مقابل توسری خوردن پوست کلفت نشدن و سریع واکنش نشون میدن.
در جهان اول آدمها بی عقده اند و انصاف دارن و فقط نمیخوان گلیم خودشون رو از آب بکشن بیرون بلکه هوای بقیه افراد جامعه رو هم دارن.
جهان اول سیستم پاچه خواری تعریف نشده و کسی بخاطر موقعیت شغلی یا خانوادگی یا اجتماعی یا رفاهیش پرستیده نمیشه.
وقتی که خودم رو با این کارگرهای خط تولید مقایسه کردم احساس حقارت کردم. گرچه که هم میزان تحصیلم حجم کتابهای درسی و غیر درسی که خوندم و میزان اطلاعاتم ازدنیا خیلی بیشتر از ایناست و تجربه های بیشتری از زندگی دارم ولی در مقابل فرهنگ اجتماعی بالایی که این آدمهای ساده دارن باد غبغبم دچار پنچری میشه.
در واقع همه کتابهایی که میخونیم برای اینه که یاد بگیریم چطوری میشه انسان بود در حالیکه این آدما نخونده استاد هستن. اگر هزار بار هم به دنیا بیام باز هم ترجیح میدم بیام همینجا و در بین همین آدمایی که در مقابل زر و زور دنیا دچار درد حقارت نمیشن زندگی کنم.
دلم میخواد کنار همین آدمایی زندگی کنم که براشون فرقی نمیکنه که پدر مادرت کیه و ماشینت چه. باهات میخندن و حالتو میپرسن و براشون مهمه که آخر هفته تو چطوری گذروندی.
تمام اون چیزهایی رو که ما ادعا میکنیم دینمون و فرهنگ 2500 سالمون و تمدن اجد ادمون میخواستن در دنیا برقرار کنند تا دنیا رو بهتر کنند این آدما بدون هیچ ادعایی و هیچ اسم پرطمطراقی عملی کردن. نمیگم که صد درصد مدینه فاضله است ولی در حد سعی و خطا ی انسانی قابل قبوله.
ترجیح میدم کنار این آدما "هیچ" باشم تا در بین کسانی که درجه احترامتو بر اساس داشته هات تعیین میکنن "همه چیز".
من از این آدما خیلی چیزا یاد گرفتم. از همین آدمای ساده ولی هشیار. من در کنار این آدما اصول جهان بینی و ایدئولوژی زندگیم رو بازسازی کردم.
من "خدا" "اخلاق" " محبت" و "ایمان" رو دوباره تعریف کردم. تعاریفی برای خودم. به کسی توصیه نمیکنم که از روش من پیروی کنه چون من پیغمبر نیستم و معلوم هم نیست که آخر عاقبت تکلیفم با نیم سوزهای اون دنیا چی میشه. ولی راهی برای خودم ساختم که توش میگنجم. راه کولی.
توی این راه من با خدای خودم درگیر میشم همونجوری که یعقوب با خداش کشتی میگرفت. گاهی اون منو خاک میکنه و گاهی من اونو.
خدای من اون بالا بالاها نیست. همین وراست. بیخ گوشم.
گاهی سر به هواست و بازی گوش. گاهی باید یه چیز رو 100 بار بهش بگی تا بشنوه. گاهی میشنوه محلت نمییذاره. گاهی باهات شوخی میکنه. گاهی دهنت روآچارکشی میکنه. خدای من هم مثل خودم گاه حوصله مهربون بودن نداره.
گاهی هم لوست میکنه و سرتو میگیره تو دستاش و باهات گریه میکنه.
اون وقتایی که هیچ کدوممون حوصله نداریم ترجیح میدیم سر به سر هم نذاریم چون کار به گیس کشی میکشه.اون از اون بالا به من فحش میده و من از این پایین به اون. ولی یه جورایی بهم عادت کردیم. "اهلی" هم شدیم. شاید اون روزایی که از هم دلخوریم وقتی همدیگه رو میبینیم به روی خودمون هم نیاریم ولی با وجود همه قهر و آشتی بازیهامون اگه همدیگه رو یه روز نبینیم دلمون واسه هم تنگ میشه.
درسته که زورش از من خیلی بیشتره ولی منم همچین پپه و ببو گلابی نیستم و براحتی نمیشه خرم کرد.
یه زمانی فکر میکردم که همه کارهای خدا بر اساس حکمتشه ولی بعدا فهمیدم که بیشتر بر اساس دلشه. منطقش دل بخواهیه. و وقتی دلش نخواد خودتون رو قیمه قورمه هم کنید محل سگ هم بهتون نمیذاره. حالا هی خودتون رو با حکمت خدا گول بزنید.
میتونید به این جهان بینی و خداشناسی من هر اسمی که خواستین بدین ولی از دید من دیدگاه شما "موسی شبانانه" است. چون خدا یک تجربه شخصی است.
حرف دلسرد کننده هم از یک دل دلسرد شده میاد و من مسولش نیستم. همونی که اون بالاست صاحب چراغ و نفت و فتیله است. اون خودش وستای آتش دل ماست. گاهی عشقش میکشه فتیله رو بکشه بالا و گاهی هم در مصرف سوخت صرفه جویی میکنه.
اومدم یه خاطره تعریف کنم شد داستان حسین گرد شبستری!
خلاصه همین.....

8 comments:

Anonymous said...

بنام ...

من همان یکی هستم كه از دوستان سایبری‌ خود خواندي !

اول تشكر بابت مستندسازي خاطره "دفاع از حق" كه در هر كجا باشد ستودنيست.
...
...
...
.
.
.
آخر،( براي اينكه قصه حسين كرد شبستري نشود!) ، از ميان تمام كلمات و جملات اين وب نوشته ، حداقل با 2 جمله ات مشكل دارم:
گفتي: "به کسی توصیه نمیکنم که از روش من پیروی کنه چون من پیغمبر نیستم " . در نظر داشته باش اگر هم توصيه مستقيمي به كسي نكني، كلامي كه از ميان زندان دندانها و فكّين و لبها بيرون مي‌آيد، و در فضاي اينترنتي عنوان مي‌شود بسان توصيه‌اي جهاني مي‌ماند و نسخه‌ايست كه اگر داروهاي تجويز‌شده مناسب بيمار نباشد، دل او را به درد آورده و نه تنها آتش دلش را خاموش مي‌سازد، بلكه چه بسا آتش زندگي صعود كننده و متعالي او را خاموش سازد ...
و ما مسئول تمامي حرفهايي كه مي‌زنيم هستيم و نمي‌توانيم بگوييم : "و من مسولش نیستم"
اين هم جمله دومت بود!

والسّلام
از صاحب سلام
براي جوينده‌ي سلام

کولی said...

سلام مساف
خوب شد اینجا نوشتی. چون اینقدر همه پیامهاشون رو در ایمیل و جاهای دیگه میدن که بحث پاکنده و ایزوله میشه.
1-دو تا جمله اختلاف خوبه. من بیشتر از اینا فکر میکردم.
2- من مسول کارهایی که انجام میدم هستم ولی مسول کارهایی که خدا انجام میده نیستم. یک بار دیگه متن رو بخون .
3- دنیا محل تضاد و تبادل افکاره و افکار مخالف باعث سوال میشه و سوال باعث تفکر و تفکر باعث پیشرفت . نشنیدن و ندیدن چیزی به ایمان و اعتقاد آدم اضافه نمیکنه. اینکه من چیزی از تفکرم که به نظرت شرک آمیزه نگم باعث نمیشه کسانی که از روی عادت متدین هستن در اعتقادشون عمیق تر بشن.
4- گفتم کسی از من پیروی نکنه چون راه من راه خودمه. بله من پیغمبر هیچ کس نیستم و نمیخوام هم باشم. زندگی آدمها پترن های مختلفی داره. تقلید برای کسانی مناسبه که دوست ندارن فکر کنن و راه سخت رو برن در نتیجه دنبال جای پای بقیه میگردن. و من نه دوست دارم حرفام شکل حرفای کسی دیگه باشه و نه کسی دیگه عین حرفهای من رو تکرار کنه. هر کسی باید به همه حرفا گوش بده و فکر کنه. اگه راه کسی با اولین سوال و یا فکر من کج بشه نشون میده که هنوز طرف خیلی بیشتر از اینا باید فکرکنه و از تعصب تا اعتقاد راه طولانی است. .
در این نکته من و تو در تضاد کامل هستیم. چون تو به تقلید و یا به عبارتی مرید و مرادی معتقدی و من نه.

RS232 said...

السلام علیک و رحمت الله بر شما باد
اول اینکه چرا پای ببو گلابی را وسط می کشید. آن بچه گربه بیچاره من که هنوز زاییده نشده است.
دوم اینکه در جهنم حق انتخاب وجود دارد و شما می توانیم از میان کنده نیم سوز و قیر داغ یکی را انتخاب کنیم و من قیر داغ را ترجیح می دهم.
سوم این که هیچ آداب و تدبیری مجوی, هر چه می خواهد دل تنگت بگوی.
خداوند اگر خودش از چیزی ناراحت شود یک گاله می چسباند به دهن آدمی و نیازی به وکیل و وصی ندارد.
و اعتقاد شخصی من این است که روش ارتباط شما با خداوند پاک ترین و بی پیرایه ترین نوع عبادت است و قدمتی به درازای آفرینش انسان دارد.

مسافر حقّ said...

سلام
مشكل اينجاست كه شما احساس ميكني كه داري تفكر مي‌كني!! خوب دقت كن احساس تفكر!
يعني با مغزت احساس مي‌كني يا شايد هم با قلبت تفكر مي‌كني

پاسخت را داده ام بهش تفكر كن و سعي نكن پاسخ بدي يا متهم كني يا مغلطه!

اين حرف ها را تو زدي و نه خدا! بنابراين گردن خدا يا كس ديگه يا ... ننداز!
حرفهاي ما تخمهايي است كه در زمين قلب يا ذهن ديگران مي‌كاريم و اين هيچ ربطي به تقليد نداره!
ضمن اينكه تقليد نكردن و خلاق بودن اين نيست كه بياييم و چرخ را دوباره اختراع كنيم! عمر ما محدود است و فرصت تجربه‌ي همه‌چيز را نداريم. اين رو شايد بعد از سي سال متوجه بشي و اون موقع ....
ايمان بياور به آغاز فصل سرد...
پاسخ قبلي ام را با دقت بخون؛ شايد متن تو رو با دقت بيشتري از دقت خودت در زمان نوشتن اون خوندم ....
اما تو با دقت نخوندي. مثلاً اينكه گفتم حداقل با دو جمله‌ات مشكل دارم نه فقط با دو جمله و تو اون اونجور كه دوست داشتي تعبير كردي!
مريد و مرادي هم بهش خيلي معتقد نيستم كه گفتي... اما اگر هم باشم ربطي به پاسخي كه اول بهت دادم نداره... تعصبي كه در آيينه‌ي ديگران مي‌بيني و ازش متنفري، تصوير خودت هست.
...

راستي منتظر پاسخ نيستم براي همين شايد اينجا نيام . بنابراين زحمت پاسخ دادن رو ميتوني نكشي. اما ازت ميخوام زحمت تفكر به حرفهام رو بكشي. حداقل همونطور كه خودت گفتي راجع به حرفهام سوال بساز و به اونا پاسخ بده .... به تعداد هر جمله حداقل يك سوال و يك پاسخ... شايد صد سوال بشه، شايد يك ماه طول بكشه اما مي‌ارزه باور كن
خداي زنده والاتر از بت ذهني توست كه اسهال هم مي‌گيرد! خداي زنده را بپرست

کولی said...

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

ای مسافر حق در کدامین پله خداجویی بهت یاد میدن که دیگران رو قضاوت کنی و به جای خدا بشینی و برای بندگانش حکم صادر کنی
یادت باشه که موسی با همه موسی بودنش دستش به خون آلوده بود تا خداوند از آسمان برش نازل شد و گفت که آدم نکش و این خدا نه تنها بر زمن گرمش نزد که هیچ به پیغمبری هم مبعوثش کرد. وموسی با وجود ابنکه این رحمت خدا رو دیده بود و بخشش رو چشیده بود باز هم در مقابل شبانی که تنهاگناهش معاشقه ساده دلانه با خدایش بود دگمانه برآشفت و فکر کرد تنها خودش محق برخورداری از رحمت خداست و هر کسی به راه او نیست مشرکه.
چشمهات رو بشور و جور دیگه ای ببین.
بندگان رو قضاوت نکن و از مسند خداوندی بیا پایین عزیز برادر.
آدمها وقتی قادر نیستن که همدیگه رو بشناسن شروع میکنن به قضاوت همدیگه.
خوشحالم که خدایی شبیه خدای تو ندارم وگرنه مثل نیچه مجبور بودم که بطور کلی منکر وجودش بشم.
حیف که اینجا کامنت دونیه. شاید بعدها در یک پست جداگانه ریشه این خط کشیهای ضخیم و ضمخت اسلامی و یهودی رو گفتم چیه.

کولی said...

آرش جان مثل همیشه از اینکه پستهای من رو میخونی و نظر میدی ممنون.
از تفکر ساده و عمیقت لذت میبرم. تفکراتی که برای زندگی ساخته شده و نه زندگی برای تفکرات.
در ضمن نترس جان برادر ببو گلابی شما رو با خودم به جهنم نمیبرم قول میدم :))

mbz said...

سلام دوست عزيز
خيلي خوب نوشتي .چه موافق باشن چه نه.به نظرم زياد فرقي نمي كنه.انسان مختاره هر جور دوست داره فكر كنه و زندگي كنه.راه و روش ها مهم نيست مهم هدفي است كه براي خودمان در نظر گرفتيم به شرطي كه كار ما مخل آزادي و مضر براي همنوع خودمان نباشد
اگر مي توانيم بايد سعي كنم براي ديگران الگو باشيم اگر نشد ونتوانستيم اشكالي ندارد الگوبرداري كنيم اين روش در همه زمينه ها به نظرم مي تواند مورد استفاده باشد...

Anonymous said...

I found your website from Arash weblog.
Nice and sincere feeling.
Thanks so much