Wednesday, November 24, 2010

پا تو کفش بزرگترا ممنوع!


(عکس تزیینی است. اگر ندیدین زیاد غصه نخورین. فقط برای رفع یکنواختی وبلاگ اضافه شده! )

به نظر شما ما تا کجا حق داریم که حب و بغضها ِ نگرانی و دلشوره و دلمشغولیهامون رو به بچه هامون منتقل کنیم؟
این حب و بغضها تا چه حد جزو اصول تربیتی هستند که بچه هامون رو بر اساسش بزرگ میکنیم؟
چند روزی است که این سوال تو ذهنمه.
اصلا چند وقتیه که کلی چیز تو ذهمنه ولی فرصت نوشتنشون رو ندارم. برای همین این یکی رو خیلی خلاصه اینجا مینویسم که یادم نره و نظر شما رو هم بدونم.
خانواده ای رو میشناسم که حب و بغضهاشون رو دقیقا به بچه های تین ایجرشون منتقل میکنند و حتی بچه هاشون رو هم توی رودروایسی و به نوعی اجبار قرار میدن که نسبت به دیگران با همین روش و تفکر خودشون رفتار کنند. مثلا اگه امروز با یکی قهرن بچه ها باسن مبارک رو به طرف کج کنند و یا برعکس.
یا مثلا نگرانی هامون رو از وضع اقتصادی اجتماعی و سیاسی تا چه حد باید با بچه هامون در جریان بگذاریم؟
تنها صحبت کردن رو در رو منظورم نیست. حتی صحبت در این موارد در جمعی که بچه هامون هم هستند و حرفهامون رو میشنوند هم شامل میشه.
تا چه حد حق داریم دنیای معصومانه اشون رو با کینه ها و بغضها و نگرانیهای خودمون آلوده کنیم؟
تا چه اندازه این مشغله های ما جزو اصول تربیتی است که باید ملکه ذهن بچه هامون بشه؟ تا چه حد بچه باید از مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دور و ورش خبر داشته باشه؟ تا چه اندازه لازمه که بدونه که توی دنیا چی میگذره؟ حد و مرز محافظت بیش از حد و نشان دادن واقعیت به فرزندانمان کجاست؟
بچه ها روح لطیفی دارن و به همون اندازه منطق ساده و معصومانه ای بعلاوه اینکه هیچگونه دخالتی در شرایطی که ما براشون فراهم کردیم ندارن. ما تا چه حد وظیفه داریم که دنیای ساده شون رواز گزند گرفتاریهای روحی خودمون حفظ کنیم؟
وقتیکه بچه بودیم مادرم مطلقا اجازه نمیداد که پای بعضی از صحبتهای بزرگترا بشینیم و بنظرش یکی از زشتترین کارهای بچه ها این بود که بقول خودش پای چونه بزرگترا بشینند و حرفاشون گوش بدن و نظر بدن.
وقتی تین ایجر بودم از این قانون مامانم متنفر بودم چون حس میکردم منو قاطی آدم حساب نمیکنه. در خیلی از موارد با هم حرف میزدیم ولی وقتی نوبت به جمع بزرگترا میشد این قانون همچنان پابرجا بود تا زمانی که از تین ایج گذشتیم و وارد دنیای آدم بزرگا شدیم.
ولی الان میفهمم که چقدر این روش در سالم نگه داشتن مزاج قضاوتی ما نسبت به دنیای دور و ورمون مهم بوده.
بهمون اجازه داد که دنیا رو با دریچه چشمهای خودمون و بدون پیش قضاوت ببینیم و عمل کنیم.
بهمون فرصت داد که بچگی کنیم و دنیای بچگیامون رو پاک و باصفا نگه داریم بدون اینکه دغدغه کینه و دشمنی و تنفر داشته باشیم.
توی اون سالهای جنگ که مرگ هر لحظه جلوی چشممون بود کمکمون کرد که کمتر نگران اوضاع باشیم و بتونیم کاخ رویاهامون رو در حالی بسازیم که حتی مطمئن نبود که طلوع خورشید فردا رو میبینیم یا نه.
بخاطر همین چیزها هنوز هم بچگیهای ما زبانزد دوست و آشناست بخاطر محبت بی ریایی که داشتیم و اینکه این محبت و احترام رو نثار همه اطرافیانمون میکردیم صرفنظر از اینکه پدر و مادرمون با کسی مشکل داشتن یا نه.

برای مثال من یک عمه دارم که امکان نداره با مامانم یک ساعت پیش هم بشینند و یکی از دست اون یکی دلخور نشه. با این حال این عمه هم ما رو خیلی دوست داره و هم ما خیلی دوستش داریم. و بچه های عمه ام هم مثل خواهر و برادر برامون عزیزن.
ومن امروز میفهمم که چقدر نقش مادرم در وجود چنین باند عاطفی قویی مهم بوده و چقدر ازش ممنونم که داشتن محبت چنین عمه ای رو بخاطر خودش از ما نگرفته و امروز ما و عمه زاده هام با هم به اینهمه سو تفاهمات مادرهامون میخندیم وسر به سرشون میذاریم در حالیکه ته دلمون خوشحالیم که این دو این دلخوریها رو به نسل بعدی منتقل نکردن.

و امروز نوبت منه که تصمیم بگیرم تا چه حد میخوام از خودم و دنیای خودم در آیینه روح فرزندانم ببینم و چقدر میخوام که بچه هام از نقش من کپی برداری کنند. تاچه حد میخوام از بچه هام به عنوان ابزاری برای ابراز خشم و شعف و غضب و نگرانیهام استفاده کنم. تا چه اندازه میخوام افتخارات یا بغض و دشمنیهام رو سینه به سینه منتقل کنم؟ و تا چه حد میخوام ازشون اشانتیون های خودم رو بسازم.... .

5 comments:

Anonymous said...

Kheili khub bud, jalebe ke akhiran man ham kheili be in ghazie fekr mikonam ke Che khube age Adam bachasho tu eshele fekri hasasiat ha va dusti doshmani haye khodesh bozorg nakone :)
Sally

mbz said...

در كل حق نداريم دقدقه ها و مشكلات خودمون را به بچه ها منتقل كنيم.ولي مرز باريكي وجود داره كه نسبت به سن و شرايط اين قضيه مي تونه مختلف و متغيير باشه .شايد خيلي ايزوله كردن بچه ها از واقعيات پيارمونشون طرز تفكر انها را مصنوعي ودور از واقعيت بار بياره براي همين فكر مي كنم نسبت به نوع آن مشكلات و نگرانيها بايد مرزاين دوري و دخالت ندادن رامشخص كنيم.

رضا said...

موافقم ما نباید عقده هامونو به نسل بعدی منتقل کنیم

کولی said...

همین مساله اینجاست که مرز مشکلات ما با واقعیت های زندگی که بچه هامون باید بدونن کجاست؟
در مورد احساسات منفی ما که من معتقدم کاملا باید بچه ها رو ازش دور نگه داشت. فقط در همین حد که زمانهای ناراحتی ما رو بفهمند و سمپاتی داشته باشن. تا همدردی رو درک کنن و یاد بگیرن.
ولی در مورد مسایل و مشکلات اجتماعی سیاسی و اقتصادی بچه ها اگر زیاد در جریان باشن حس امنیتشون رو از دست میدن. و برای داشتن یک کودکی سالم که منجر به بزرگسالی بی عقده میشه داشتن حس امنیت لازمه.

RS232 said...

من یک بار در خانه یکی از فامیل هایمان در شمال ایران دو بچه را دیدم که با هم بازی می کردند. یکی مسئول بانک بود و دیگری هم متقاضی وام و مسئول بانک هی به متقاضی بانک می گفت که یک سند جدید بیاور و او مثلا می رفت و آن را تهیه می کرد و بر می گششت ولی دوباره وی سند جدید می خواست!
پیش خود گفتم که وای به حال نسلی که بازیهایش هم اینچنین باشد!