Thursday, February 13, 2014

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


                            با ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز باران

دوست من امروز که عکسهای خداحافظی ات را میدیدم قبلم فشرد. دیدن خانواده ای که پخش و پلا میشود و غربت تکه پاره اش میکند همیشه قلبم را به درد میاورد و عجبا که این صجنه ها در زندگی من مدتهاست تکراری شده اند ولی هیچگاه عادی نمیشوند. 
دیدن خداحافظی های پرسوز و گداز همیشه اشکم را جاری میکند و هیچگاه عادی نمیشود. 
امروز سرکار بودم که نثر مصور وداعت اشکم را روان کرد. چیزی نداشتم بگویم حز اینکه میفهممت . چه میتوان گفت به کسی که به خانه ای باز میگردد که جای خالی نیمی از زندگیش را به نظاره بنشیند. جای خالی یک مسواک، حای خالی یک عطر ، جای خالی یک خنده ، جای خالی چند کفش ، جای خالی لوازم آرایش روی میز ، نیمه خالی یک تخت ، نیمه خالی یک کمد ، نیمه خالی یک مبل ، صندلی خالی آنسوی میز. گفتگوهای تنهایی . 
خداحافظی یعنی از این به بعد TEA FOR ONE . میدانی که من مدتها در تنهایی خود یا چایی نمیخوردم و یا همیشه دو چای میریختم و چای دومی را دست نخورده به آشپرخانه باز میگردادندم؟ تی فور وان در حافظه ام مدتها بود گم شده بود. 
وداع دو سو دارد. سویی که میماند و سویی که میرود و چقدر تنهاست سویی که میماند. سوی  رفتنی غالبا با انتخاب میرود ولی سویی که مانده مقهور جبر وداع شده. سویی که مانده پایش بند است به زنجیر زندگی و محکوم است که غربت عمیق خانه را تاب بیاورد. آن کس که میرود که نادیده ها را تجربه کند مبل و تخت و کمدی تازه خواهد داشت که هیچوقت کامل پر نبوده که محبور باشد نیمه خالیش را تجمل کند. درگیر کشف و شهود تازه هاست و راحت تر نیمه های خالی زندگی را تاب میاورد. تنها دلتنگ تو میشود نه دلتنگ لیوان و مسواک و عطر و لباسهایت. 
هر دو را تجربه کرده ام وداع پیش از رفتن بسیار آسانتر از وداع پیش از ماندن است.
زمانی ارزش های واقعی  زندگی را عمیقا درک میکنیم که وداع را تحربه کنیم.به ناگاه پرده ای از مقابل چشمانمان میافتد و چیزهایی برایمان معنی پیدا میکند که قبلا بودنشان برایمان اینقدر عادی و همیشگی بوده که به اهمیتشان پی نبرده بودیم. به ناگاه تمام جساب کتابهای خوب وبد و شر و خیر زندگیمان دگرگون میشود. بایدهایمان رنگ شاید میگیرد. به ناگاه وسط کفه ترازو ی زندگی مینشینیم و هر چه داریم را به تماشا مینشینیم و درنگ میکنیم که چه چیزی را میتوانیم در کفه آنسوتر بگذاریم و از خود دور کنیم که توازن زندگیمان را بهم نزند. 
آینده را نمیدانیم ولی حال زندگیمان تعریف چندانی ندارد. ساده ترین و مهمترین چیزهایی که ساده ترین مردمان دارند را از دست داده ایم به امید آینده ای که نمیدانیم چگونه رقم میخورد .وقتی نیمه ماندنی وداع باشی باید به نظاره بنشینی تا نیمه رفتنی وداع آینده را بسازد و تو تنها  باید اعتماد کنی. به نیمه ای که وداعش کرده ای ، به زندگی به آینده و به سرنوشت. از اینجا به بعدتو میمانی و دلشوره ها و امیدها و شایدها و بایدها، اگرها و مباداها که تنها پاسخشان صبر است. 
تنها خواستم بگویم که گرچه تحمل اخلاق گندت را ندارم ولی دوستت دارم و لبخند روی لب تو و عزیزانت شادم میکند و غمت دلم را میفشارد. شادیت پایدار 

No comments: