Monday, February 3, 2014

برف نو سلام

مادر از پشت تلفن تعریف میکند و دل من پر میکشد. 
"هوا رو به تاریکی بود. لرزش شیشه ها خبر از سوز برف میداد. از پشت پنجره به آسمان شهر خیره شدم. شهر سفید بود  و دانه های برف جایی بین زمین و آسمان سرگردان .
شال را دور گردنم پیچیدم و دکمه های پالتو را محکم بستم. در ورودی ساختمان را که باز کردم کبوتری پشت در نشسته بود.  به انتظار من؟  نمیدانم. نمیدانم از کجا آمده بود و چطور از درهای بسته ورودی ساختمان خودش را به طبقه پنجم رسانده بود. 
ولی تا دستم را به طرفش بردم به دستانم پناه آورد و وارد خانه شد. حایی کنار شوفاژ  آرام گرفت و حا خوش کرد. برایش حوله ای لوله کردم و خانه ای فوری ساختم و آب و برنح کنارش گذاشتم. جا خوش کرد به همان سادگی که کبوتران مهاحرم وقتی باز میگردند در خانه پدری حا خوش میکنند. 
شب را پیش ما ماند. آفتاب فردا که بر بام خانه همسایه رسید، بی تاب آسمان شد . پنجره "را برایش باز کردم. پر کشید و رفت. 
مادر از پشت تلفن تعریف میکند و دل من پر میکشد. حس کبوتری را دارم که سهمش از 
خانه پدری تنها شبی برفی است که با طلوع صبح، شوق پرواز بیتابش میکند.
، 4 فوریه 2014 فرسنگها دور از برفهای قله های خاک مادری"

No comments: