Tuesday, April 17, 2012

نامه ای از من به خودم

این روزا عجیب دلم برای من 10-12 سال پیش تنگ شده. کولی 10-12 سال پیش کولی شادتری بود چون با خودش در صلح بود. . خود خود آدم موجود عجیب و پیچیده ایه. مرتب احتیاج داره نبضشو بگیری و مطمئن بشی علائم حیاتیش نرماله. حتی گاهی خود آدم هم از شناختن خود خودش عاجز میشه. تنها راه راضی نگه داشتنش اینه که مثل بچه های کوچیک هی بهش توجه کنی و باهاش وقت بگذرونی. مثل طفلی که اگه بهش کم توجهی کنی اینقدر گریه میکنه تا توجهت رو به هر قیمیتی به دست بیاره، خود آدم هم نیاز به مواظبت و تر و خشک کردن داره.
مدت طولانیه که من وقتی برای خود خودم ندارم. خیلی کم براش کتاب میخونم. خیلی کم میبرمش سینما. به ندرت براش بستنی میخرم و میبرمش پارک . واسه همینم خیلی بد قلق شده. دائم بهانه میگیره و نق میزنه. راستشو میخواین اینقدر باهاش غریبه شدم که حتی نیم ساعت هم که باهاش تنها باشم معذب میشم. دلم میخواد سر فرصت بشینم پیشش و ببینم که اوضاع و احوالش چه جوریاس. رختای غم و شادیشو تا کنم و سوا کنم و بذارم تو کمد. اونایی که دیگه بهش کوچیک شده بندازم دور. اونایی که بدرد میخوره نگه دارم و هر کدومش دیگه بدرد نمیخوره از شرش خلاص شم.
پرده های نگرانیشو از جلو پنجره های خاک خورده دلش در بیارم و بشورم و به پنجره های دلش دستی بکشم و تمیزشون کنم.
میدونم که کلی خونه دلم کار نکرده داره ولی نه وقتشو دارم و نه انرژیشو که کاری براش بکنم. حکایتش شده عینهو خونه جسمم. لیست کارهایی که باید انجام بدم روز بروز بلند تر میشه.
دلم واسه اون رابطه صمیمی من و خودم در 10-12 سال پیش پرپر میزنه.
اومدم اینجا امشب فقط و فقط واسه خود خودم بنویسم. حرفام از سر نق و ناله نیست. فقط اومدم بهش بگم که بی تابیهات رو میفهمم. مهجور شدنت غصه ام شده ولی تقصیرم نیست. دلم پیشته و میدونم دل تنها کافی نیست. باید برات وقت گذاشت. باید نازتو کشید. ولی چه کنم که بسته پایم. نمیدونم کی وقت کنم برگردم سراغت و تا اون موقع تو زنده میمونی یا نه. . قط خواستم بگم که میفهممت.

No comments: