Wednesday, August 7, 2013

در نیمه راه

بر سر دو بن بست مانده ام. نه راهی به عقب و نه راهی به جلو. راهها را قبلن ساخته ام. راهی برای ساختن نمانده. تنها دو راه مانده بن بست اول و یا بن بست دوم.
به نقطه عطف منحنی زندگی رسیده ام. منحنی سینوسی که به نقطه عطف دوم با شیب منفی خود  رسیده.ام. 

 اسمش بحران میانسالی است، میدل ایج کرایسس ، افسردگی ، تورم خوشیهای از جا در رفته یا هر چه. مهم اینست که از این مسیر سزاشیبی این منحنی هیچ لذتی نمیبرم. ولی سوار بر رولرکوستری شده ام که مرا با شتاب منفی" آ "به سوی پایین میسراند و م . 
راهی جز جیغ کشیدن ندارم
اسمش را هر چه خواستی بگذار ، ناسپاسی ، خستگی ، سرگشتگی، فرقی نمیکند.  واقعیت اینست که به نقطه ای از سن رسیدی که 
نیاز به تعادل داری ولی در نقطه ای از زندگی هستی که تعادل و حتی شیب و  شتابت کاملا به هم خورده
به عقب که نگاه میکنی چیزی نمیبینی بچز سالهایی که بر اسبی سرکش به اسم سرنوشت سوار بودی و افسار را مجکم چسبیده بودی که نیافتی. .به جلو که مینگری راهی پر پیچ و خم تر میبنی که سوارکاری ماهر را طالب است. و به خود که نگاه میکنی بدنی خسته و فرسوده میبنی که دنبال فرصتی است که عنان اسب را رها کند و بگذارد این اسب سرکش هرکجا خواست بدون او برود.
بعد چشمت به پاهات میافتد. در تمام این سالها اینقدر زنجیر زندگی را پشت سر هم به پاهای خود وصل کردی که حتی نمیتوانی فکر پیاده شدن و پیاده رفتن را هم بکنی.
موقعیتی آچمز برای خود آفریدی به خیال اینکه سالهای میانسالی همه اینها برایت مایه لذت خواهند بود. و به این نقطه که میرسی میبینی که تنها ارزویت ترک این مسابقه است ولی هیچ چاره ای چز ادامه ان نداری. از این لجظه به بعد است که در خود طغیان میکنی. .وجودت فریادی را میماند که در گلو خفه شده. با تمام وجود به حنجره ای تبدیل شده ای که میخواد هوار بکشد.
حتی توان مریض شدن را هم نداری. مسولیت روی مسولیت شانه های تنهایت را مدتهاست که شکسته.
   راهی نداری  چز دو بن بست. باید ببینی که کدام بن بست دیرتر به انتها میرسد . کدامین بن بست را خواهی رفت. واقعیت اینست که هیچ کدام راه سازنده نیستند. در طی مسیر هر کدام،لاجرم  چیزی را خراب خواهی کرد.      

No comments: