Monday, September 10, 2012

فیض بوک و توکلِ "آن پلاگد"

این روزا دارم تمرین میکنم . تمرین میکنم زندگی غبر متصل را. زندگی "آن پلاگد" را. هر از گاهی باید به خودم یادآوری کنم رنگ زندگی وقتایی که فیس بوک نبود چه جوری بود. وقتایی که یاهو مسنجر سال به سال روشن نمیشد.
واقعیتشو میخواین؟ این جوری زندگی یکنواخته. هر روز همون آدمایی رو میبینی که مجبوری ببینی.  با همونا حرف بزنی. حرفات بعد یه مدت تموم میشه. چون اغلب اوقات در بودن با کسانی که بصورت فیزیکی در تماسی حق انتخاب نداری.
در عالم ویرچوال حق انتخاب بیشتری داری. فاصله معنی نداره. همه کسانی رو که دوست داری گلچین میکنی.
هر موقع که خواستی حرف میزنی . هر موقع نخواستی "این ویزیبل" میشی.
از هر دوستی با علایق مختلف 2 تا خبر بشنوی کافیه که کلی چیز تازه بشنوی و یاد بگیری. 
اشکالش اینه که از همه حواست نمیتونی بهره ببری. حش شنواییت یه جا کار میکنه و داری به یه آهنگ گوش میدی. حس بیناییت داره مونیتورو رصد میکنه و نوک انگشتات داره مونیتور ور نوازش میکنه.
مثل آدمای کر و کور میشی. آدمای که از یکی از حواس 5 گانه محرومند ، حواس دیگه اشون حساس تر میشه.
تو هم جلو مونیتور فکرت حساس تر میشه. روحت حساس تر میشه. گاهی تخیلت جبران عدم حضور همه احساس 5 گانه رو میکنه.  ممکنه برداشت اشتباهی از حرفی بکنی. حتما مجبوری آخر هر جمله ات یه شکلک هم بکشی که طرف مقابل بفهمه که داری شوخی میکنی یا ناراحتی یا داری میخندی.    
روش ارتباطی ناقصه ولی در عوض حق انتخاب بیشتری داری. گاهی این نقض ارتباط تو ذوقت میخوره و زندگی پلاگ - این خسته ات میکنه.
گاهی هم ترجیح میدی با کسایی که دوست داری بیشتر ارتباط داشته باشی ، هر چند ناقص ،تا کسانی که دسترسی بهشون آسونتره و میتونی از 5 حواس ازتباطیت کمک بگیری ولی حرف کمتری برای گفتن به هم دارین.
 
به نظرم حفظ ایمان و توکل هم همینه. ازتباطی با یک قدرت ماورایی ولی ارتباطی ناقص. از یه طرف حس خوبیه که با دوستی ماورایی در تماس باشی. حمد و ثناش کنی. حس کنی که کسی رو داری که روی کمکش حساب کنی وقتی که کازی از دست کسی دیگه بر نمیاد.
منتها اشکال این ارتباط وقتی به وجود میاد که یک سویه بودنش خودش رو بروز میده. از حواس 5 گانه ات نمیتونی استفاده کنی در نتیجه خیلی اوقات ممکنه که تخیلت جای واقعیت رو بگیره.
تو و اون فدرت ماورایی به دو زبان متفاوت حرف میزنید. بعد زمان و مکان هر دو متفاوته. به یک مرحله ای میرسی که احساس میکنی این دوستی روباه و لک لک بدرت نمخوره. اگر اون قدرت ماورایی صدایی هم داشته باشه ورای فرکانس شنوایی توئه و تو که از جانب دوست ماوراییت منتظر جواب هستی هیچ اشاره یا کنایه یا جواب قابل فهمی نمیبینی.
ممکنه که چند بار اول خودت رو با قدرت تخیلت گول بزنی ولی داستان که طولانی تر میشه و ارتباط یکسو که ادامه پیدا میکنه دیگه اعتمادت و میزان علاقه ات از بین میره.
کم کم به جایی میرسی که میگی: " ای کسی که اون بالایی! من که نمیفهمم چی میگی. تو هم که تصمیم نداری که به زبون من حرف بزنی. پس تو را به خیر و ما رو به سلامت" این ارتباط یک طرفه هم ارزونی خودت. ما که رفتیم. "
بعدش توکلت رو دی - اکتیو میکنی و از این ایمان پلاگد- این یک طرفه  خسته میشی و کلا بی خیال میشی
.
 (قابل توجه دوستانی که این پست رو میخونن: این هزیانهای من هیچ معنی و مفهومی برای شما نداره. نگران نشین اشکال از فرستنده است. به گیرنده های خودتون دست نزنید.)

3 comments:

N said...

سلام آبجى با اجازه و با عرض أرادت ميخواستم چند كلمه خدمت گل روي گلت
عرض كنم. يك اينكه من اصلا قصد فوذولي ندارم ولي معمولا هر چي مي گم دست كمي هم از اين حرفا نداره ولي عجالتا شايد سخن كز دل برآيد انشالله به اميد خدا بر دل نشيند.
يك مورد اين كه - ديروز كه اين مطلب رو روي ريدر خوندم متوجه شدم كه در فيصبوك دي اكتيو هستي و كلي دلتنگ شدم چون متوجه شدم كه نه تلفنتو دارم و نه ازت ادرس ايميل دارم. يعني رابطه بنده و شما به اون فيصبوك لعنتي بستگي داره و بنا براين من در رده مجازي ها محسوب ميشم و از صدق اين واقعيت شديدا دلتنگ شدم. نه از شما و حرفات بلكه از اينكه گاهي خيلي از حقائق واضح رو متوجه نيستم - چقدر در نظر خودمون واقعي هستيم در حاليكه با يك منطق ساده خلافش قابل اثباته.

ولي با همه اين حرفا و با تمام مجازي بودن اتصالمون هر چي فك ميكنم ميبينم خيلي چيزاي مثبتي توي اين مجاز وجود داره كه جاي ديگه پيدا نميشه.
ببين كولي عزيزم ، قبول دارى كه آدمها قرار نيست هميشه از هم چيز ياد بگيرن يا هميشه با هم در حال چاق سلامتي باشن يا هميشه به درد هم بخورن؟ به قولي فقط به نوعي روي هم تأثير ميگذارن و همين. ... مگه اسباب ارتباط جمعي مدام در حال تغيير نيستن؟ اسباب أموزش و تفريح چي؟ مگه وقتي تلوزيون و سينما اومد روي عادت كتاب خوندن مردم تأثير نگذاشت؟ ولي در عوض اين امكان به وجود اومد كه اطلاعات و ايده ها سريع تر و كامپكت تر رد و بدل بشه. مگه اينترنت سرعت دسترسي به اطلاعات رو بالا نبرد و دسترسي به دانش عمومي راحت و ارزون رو ممكن نكرد؟
خوب ببين فيصبوك هم يه ابزار جديد ارتباطيه ديگه. شايد به اين حرف بخندي كه دارم فيصبوك رو با سينما مقايسه ميكنم ولي خواهش ميكنم مقايسه رو ببر در مقوله ابزار ارتباطي فرهنگي، أدبي، ياوه و غيره و ذالك. هر چي كه هست، الان فيصبوك شده يك وسيله عمومي و ما بايد بتونيم ياد بگيريم ازش استفاده ببريم. بعدش هم بيخود زمان ما رو با زمان نسل قبل حتي دهه قبل مقايسه نكن. نسل ما نسليه كه نه تنها فواصل جغرافيايي ما و اجتماعي كه به نوعي بهشون تعلق داريم زياده، بلكه اين اجتماع لا مصب مدام در حال تغييره. يه سال اين شهر دو سال اون شهر. دوستا مدام كار و زندگي و شهر و كشور و فرهنگ و فلان و بسيار عوض ميكنن و ناگزير در حال حركت. نسل مادر پدرامون سي سال تو يه شهر كار كردن و با يه سري اقوام و دوست و همكار معاشرت ميكردن. كجا مردم انقدر قدرت جابجايي داشتن ؟كجاى كاميونيتي هاشون به اين طرزي كه الان هست پخش و پلا بود؟

دي اكتيو شدن از فيصبوك يه كم شبيه برخورد هاي مذهبي هاست كه تلوزيون و موسيقي و سينما رو حرام ميكردن. يه جور زندگي كردن در پرهيز و گوشه گيريه. ببخشيدا....
لطفن پاشو برگرد سر خونه زندگيت آبجي دلمون پوسيد تو اون خراب شده.
( اگه شانس بيارم ديفرندم نكني البته!) جيگرتو :*

کولی said...

خیلی مخلصیم.
از اینجا تا O.C
حس خوبیه که آدم دوستای با صفایی مثل تو داشته باشه. مرسی از کامنت قشنگت

Ali said...

well, you are not amiable to your soul by relying on a plugged connection. it makes sense to know about those you care about, but sometimes there is more need to feel the connection rather than seeing it. and it mostly happens by heart. by the way, good luck.