Thursday, March 3, 2011

لیطمئن قلبی




این روزا همه یه جورایی خدا هامون رو از ته دلمون در آوردیم و به چالش کشیدیم که مرد و مردونه خودش بیاد و بدون اینهمه واسطه فیض طاق و جفت تکلیفش رو با این دنیا یک سره کنه.
یه جورایی همه مون سبد شک و تردید هامون رو گذاشتیم جلوی رومون و تو این بازار مکاره نشستیم ببینیم هیچ خدایی پیدا میشه که بیاد و یکی دو تاش رو ازمون بخره؟
مرتب تو وبسایتا و وبلاگها دنبال معجزه ای میگردیم که قلبمون رو قوت بده ولی پیداش نمیکنیم.
گاهی با خودم غبطه به وضع پیغمبرا میخورم. هر وقت شک میکردن یه سفارش معجزه با چیپس اضافه به خدا میدادن و آخرش هم واسه اینکه خودشون رو واسه خداشون لوس کنن میگفتن : لیطمئن قلبی" انگاری که اینهمه معجزه طاق و جفت برای اطمینان قلبشون کم بوده.
خدا هم واسه گل روی اونا یا از 5 تا کوه در اشرق و مشرق لاشه پرنده جمع و جور میکرد و مثل لگو به هم میچسبونده یا از آسمون گوسفند نازل میکرده و یا آتیش گل میکرده و یا هرچی آدم نفهم و الاغ بود یکباره میریخته تو دریا.
تازه با وجود همه این اجی مجی ها باز هم مردم جای گوساله رو با خدا عوضی میگرفتن!
حالا این خدا اون بالا از ما چه توقعی داره؟
دوستان ازم میپرسن چرا نمینمویسم . شاید دلیلش همین باشه. چون تا دستم روی کیبرد میره همه شکهای عالم تو مغزم جوانه میزنه و این شکها برای خیلی از آدما میتونه ایمان سوز باشه .
دلم نمیخواد که یکی پاشه بیاد و بنویسه " ای بابا خدا کجاست دلت خوشه؟
یا بگه: " حرف غیر متعارف زدی؟ بجای تسبیح گفتن شک کردی؟ الان خدای اون بالا پا میشه میاد میزنه فرق سرت!"
انگاری که فقط منتظره ببینه که کی بهش از گل بالاترمیگه که بیاد مخش رو داغون کنه! انگار که خدا فقط خدای خصومتهای شخص خودشه.
دلم میخواد خودش بیاد پایین مرد و مردونه بگه که: " هستم! خوب هم هستم! و نیازی هم به هیچ وکیل وصی ندارم. خودم حی و حاضرم. خودم بلدم از اسم خودم حداقل دفاع کنم. خودم هنوز بلدم حق هرچی آدم ابله و زبون نفهمه بذارم کف دستشون"
میدونین چرا رفتم تو غار؟ چون منتظر وحی ام. همینجا بسط نشستم تا خدا خودش بیاد و 4 تا کلمه باهام حرف بزنه. فکر نکنید قدیسم ها. نه اتفاقا من تنها چیزی رو که میتونم بگم با تمام وجود رعایت میکنم حق الناسه. برای باقیش تره هم خورد نمیکنم.
ولی باز با وجود همه اینا رفتم نشستم تو غار ببینم این قطار نبوت کی از در غار رد میشه که بپرم و بدون بلیط آویزونش بشم..
بعدش هم بهش التماس کنم: "خدایا یه معجزه. مثل ابراهیم واسه ما هم یه معجزه بفرست. یه معجزه از جنس " لیطمئن قلبی"
حکایت هممون شده داستان شمس و مولانا و قضیه رد شدن از روی آب. دیگه از گفتن "یا شمس یا شمس" برای رد شدن از رو آب خسته شدیم.
یعنی اینقدر رد نشدیم و هی افتادیم تو آب که خسته شدیم و شمس رو ول کردیم. داریم داد میزنیم " یا هو یا هو" ولی صدامون بهش نمیرسه و باز هم تو آب میافتیم. دامن تردید از التماس به یا هو خیسه.
بهش التماس میکنم که تنها یک مکث فاصله است بین:
" God is now here" و "God is nowhere"
تنها یک لحظه یک نفس یک مکث یک غیبت از حضورت تا انکارت فاصله است.
و تو که میگی هستی. همه جا هستی. هر لحظه هستی. این لحظه ها هم باش. این لحظه های حیاتی این لحظه های بحران. در این واپسین نفسهای بازمانده ایمان. این لحظه ها که وجودت بیش از همیشه لازمه.
هنوز دلم میخواد که بین جمله ام مکث داشته باشه. هنوز دست و پا میزنم که این مکث رو حفظ کنم.
هنوزم دلم میخواد" ولله مع المحسنین " باشه. کودک درونم هنوزم با یه ظرف بیسکوییت و شیر زیر درخت کریسمس منتظر بابانوئل و یک سورتمه پر از هدیه های خوبه.
این لحظه های نیاز به یک خبر خوب به یک قدرت خوب هیچ ربطی به بودن در وسط یا کنار گود نداره. ربطی به این نداره که سیاستمدار باشی یا یک آدم معمولی کنج آشپزخونه ات و مشغول درست کردن سالاد شیرازی.
این لحظه های انتظاره. لحظه های درد کشنده یک زایمان .بی ماوا. بی پناه. وقتی که درد متواتر چهارستون بدن رو به ارتعاش در میاره و راه نفس رو میبنده چشم به در کعبه دوخته شده. منتظری ببینی که در این کعبه برای خاطر تولد ایمانت بازمیشه یا نه؟
در این لحظه هایی که هر دم دردناک به دنیایی میماند پرده ها برای زایش "علی" تو کنار زده میشود یا نه؟ .
لحظه هایی که " اسماعیل" تو آواره و سرگردان تشنه و گریان به عبث پا بر زمین میکوبد و مویه میکند آیا "زمزمی" زیر پایش خواهد رویید؟
وقتی که چاقوی شک به حنجره اعتقادت میذاری با بیم و امید منتظری که ببینی در این دم واپسین قربانی بهتری از آسمان نازل میشه؟
و من این روزها منتظرم. منتظر نوری که بگوید: "بخوان!" حتی اگر که خواندن ندانم.

9 comments:

Unknown said...

من از وقتی پدرم فوت کردند شروع کردم به شک کردن.....
البته شکم نه به وجود خدا بلکه به مزخرفاتی که به عنوان دین به خوردمون دادن بود....گاهی همچین خدا رو کنارم حس میکنم.....و گاهی حس میکنم حسابی باهام قهره و ولم کرده تو گندهایی که میزنم دست و پا بزنم تا نفسم بگیره

کولی said...

شرار من وجودشو خیلی وقتا دور خودم حس میکنم. بخصوص اون زمانی که تازه از ایران خارج بودم و به هیچ حبل المطینی دسترسی نداشتم بجز خودش.
در مورئ مرگ عزیزان گرچه که خیلی سخته ولی میشه گفت که خدا قول عمر نوح و خضر به کسی نداده ولی خودش قول پیروزی حق بر باطل رو داده. خودش گفته با نیکوکارانه. خودش 1001 قول در این زمینه داده و وقتی که اثری از عمل به قولهاش نمیبینی در مورد قدرتش یا حداقل تمایلش برای ابراز به قدرت دچار شک میشی.

Baharak said...

میدونی، یه جورایی انگار آدم روش نمیشه خدا رو منکر بشه، ولی اینکه به یه تماشاگر صرف با یه زهرخند رو لباش تبدیل شده رو راحت میشه گفت.

کولی said...

یادم نمیاد کدوم فیلسوفه که میگه: اگه خدا وجود هم نداشته باشه یکی واسه خودتون بسازین.

صهبا said...

دوست خوبم
واژه هات خیلی عمیق و تاثیرگذاره که حتا من رو هم به واکنش وامیداره چه برسه به خدا!
خیلی خیلی بعید میدونم خدا جواب این واژه هارو با ایما واشاره بده. فرصت دیالوگ رو فراهم کن دوست من! من این طور وقتها قرآن رو باز میکنم تا صداشو مستقیم بشنوم، بی هیچ واسطه ای..." الا بذکر الله تطمئن القلوب"... گاهی فکر میکنم او به این دیالوگ مشتاق تر از ماست.

پایدار وسلامت باشی

Unknown said...

از صبح تا حالا می خوام بیام برات این رو پست کنم

و هیچ کس نمی دانست نام آن کبوتر غمگین کز قلب ها گریخته ایمان است....زنده یاد....فروغ فرخ زاد...

mbz said...

سلام دوست عزيز
ممنون از لطف و محبت شما
راستش در اين زمينه صحبت كردن خيلي سخته و هنوز كه هنوزه آدم را خيلي بايد زمان ببيرن تا به نتيجه درست و حسابي برسن.
ولي فكر كنم خدا هيچ نيازي به اثبات خودش براي ما نداره و مطمئنم نيازي هم نه به ما كه نه هيچ چيز ديگري نداره .در واقع اين ما هستيم كه به وجود اون نيازمنديم. شايد خيلي در طول زندگي شان اصلا وجودشون احساس نكنن و راحتم تا آخر عمر سر كنن.ولي اين آدما خيلي كم هستن.
خدا براي آنهايي كه قبلش دارن وجود داره و براي آنهايي كه قبولش ندارن هم نيست.
چون انسان مختار هست كه انتخاب كنه.
ولي قبول كردن ما و قبول نكردن ما تغييري در حقيقت ايجاد نمي كنه حقيقتي كه باز كسي از آن خبر نداره.
هميشه واقعيت مي تونه با حقيقت فاصله داشته باشه.
نگاه به قلبت كن.هرچي اون مي گه در مرد خدا قبول كن كاري به گفته هاي ديگران داشته باش كه همه سركاريه.
هميشه شاد و خندان باشي.

mbz said...

نداشته باش كه همه سركاري -شرمنده اينقدر تند مي نويسم كه همهش غلط غلوط شد.

کولی said...

من با همین جمله مشکل دارم: خدا هيچ نيازي به اثبات خودش براي ما نداره
این مثل این میمونه که بگیم پدر مادر هیچ نیازی به بچه ندارن و این بچه است که باید دائم به دنبال والدین ضجه موره بزنه.
ما هستیم. ما جزیی از حقیقت همین جهانیم. پس لیطمئن قلبی های ما هم باید از جنس حقیقت باشه. باید دغدغه خدا باشه. همونطور که در مورد نسلهای قبل بوده.
قانون "ساعت ساز ناشی" رو شنیدین؟
شاید در فلسفه علم بخاطر همین نا امیدی و برای دوری از نفی خدا این راه رو ابداع کردن. .