Tuesday, September 14, 2010

تنها دو کلمه کافیست

گاهی اوقات تنها دو کلمه کافیست که زیر بنای ذهنی انسان رو بهم بریزه. تنها دو کلمه که کل وجودت رو به سخره بگیره و بهت دهن کجی کنه. تنها دو کلمه که ازت یک علامت سوال بزرگ بسازه.

قفسه ها پر بود از قبضهای پرداخت شده کارت پستالهای عیدهای گذشته و مجله های چندین بار خوانده شده که جا رو برای چیزهای دیگه تنگ کرده بودن. دسته دسته کاغذها رو برداشت و با یک نگاه سرسری روانه سطل آشغال کرد
چه حس خوبی بود رها شدن از چیزهایی که نمیدونی کی بدردت میخورن. رها شدن از وسابلی که برای روز مبادایی که نمیدونی کی میاد نگه داشته بودی .قفسه ها یکی بعد از دیگری خالی میشد و فضا رو برای چیزهای بدرد بخور باز میکرد.
با احساس فتح و سبکبالی دسته دیگری برداشت که روانه آشغالدونی کنه که بین کاغذها یگ برگه تا خورده خود نمایی کرد و با زبان بی زبانی متمایز بودنش رو از بقیه فریاد میکرد. برگه رو برداشت و باز کرد. یک نامه بود از اون نامه هایی که آدم واسه دل خودش مینویسه. از اونایی که یهو به مغز خطور میکنه. از اونایی که مینویسی که احساس اون لحظه رو ثبت کنی.
نامه به خط همسرش بود. به شیوه نامه هایی که هر از گاهی برای هم مینوشتن. بی اختیار شروع به خوندنش کرد. نمیدونست که همسرش این نامه رو کی براش نوشته بوده. چرا یادش نمیامد که این رو خونده باشه؟ شاید اصلا یادش رفته بود که بهش بده. شاید هم بهش داده بود ولی فراموشش کرده بود. پس لای این کاغذهای بدرد نخور چیکار میکرد؟
مضمون نامه گرمی لحظه های هم آغوشی شان بود. لحظه های ناب دو نفره. تجربه های زیبای یکی شدن. هم نفس شدن. البته با کمی تفاوت که اینو به حساب خلاقیت همسرش در سبک نوشتارش گذاشت.
با خودش فکر کرد چقدر زیباست ثبت این لحظه ها. چون سالها بعد هم با خوندنش میتونی گرمی اش رو حس کنی.طوریکه هیچوقت از خاطرت نره.
به جمله آخر نامه رسید. دو کلمه پایانی در گوشه سمت چپ برگه. دو کلمه کوچک که نوشته بود:
".... وای لاله

2 comments:

Afsaneh said...

:-(
filme "blue" raa didi? taa saalhaa hataa pase az marge Ahangsaaze mashhoor, hameh fekr mikardand Ahaangahaa baa elhaam va baraaye eshhqe be hamsaresh julodeh, bad az marg moshakhas misheh, tamaame einhaa be yaade mashoogheh boodeh na hamsar vali kheyli az aadamhaa dar tamaame zendegishoon BAAZI mikonand naghsh raa, be hamin saadegi...

کولی said...

نه این فیلم رو ندیدم و موقع نوشتن این داستان هیچ ایده ای از این فیلم نداشتم. لازم شد که ببینمش.