Tuesday, January 21, 2014

نسل سوم

مادر دوستم روبروم نشسته و با لیوان خنک آبمیوه اش بازی میکنه . از پیشرفت سریع تکنولوژی حرف میزنه و اینکه چقدر سخته که خودش رو باهاش تطبیق بده.
   وقتی که تایلند بودیم توی شهر کوچکی زندگی میکردم وسط کوهستان . شهر تلفن نداشت. من هفته ای یک نامه  
      برای مادرم مینوشتم و وقتی بعد 3 هفته  نامه به دستش میرسید میتونست مطمئن بشه که ما 3 هفته پیش حالمون خوب بوده. 
چه سالی تایلند بودین؟
اون موقع که رفتیم ناتالی 6 سالش بود.
پس 33 سالی میشه. زندگی تو تایلند رو دوست داشتین؟

آره. خیلی متفاوت بود. برای من که توی این شهر فقط  زندگی کرده بودم افق تازه ای به زندگی بود. 
زندگی من بعد اون به دو قسمت تقسیم شد : قبل از تایلند و بعد از تایلند. هدفهای زندگیمون بعد از اون عوض شد. کسانی که توی یه شهر زندگی میکنن و بزرگ میشن هیچ وقت نمیتونن این افق تازه رو ببینند.زندگی برات بیشتر از یک سقف و یک کار ویه لقمه نون معنی پیدا میکنه. توقعاتت از زندگی عوض . دیگه چیزی که همه رو خوشحال یا نارحت میکنه روی تو اثر مشابه نداره.   
بچه هایی که تو دو تا فرهنگ بزرگ میشن بچه هایی هستن که با هر دو یا سه فرهنگ آشنان ولی متعلق به هیچ کدومش نیستن. جهان وطنن. این بچه ها بین بقیه غریب هستن و تنها بچه هایی با شرایط خودشون میتونن به دنیاشون نزدیک بشن. به اینا میگن نسل سوم. . 
الان که نگاه میکنم خوشحالم که بچه هام نسل سومی شدن.

. چقدر حرفاش به دلم میشینه. مدتها بود یه غیر مهاجر ایرانی رو که به دنیای من نزدیک باشه ندیده بودم
کلماتش حال و افکارم رو بسته بندی کرد و روش اسم گذاشت. خیالم راحت شد. حالا میدونم اسم حالم چیه. من همیشه یه نسل سوم .بودم حتی تو وطن خودم.
عحیب نیست که کمتر کسی رو پیدا کنم که از همین پنچره به دنیا نگاه کنه. باید کولی باشی تا حال یه کولی رو بفهمی. تا دلیل ریشه نزدن یه کولی رو درک کنی. جتی فکر ریشه زدن تو یک خاک منو میترسونه. اسیر یک خاک شدن ، اسیر یک آسمان شدن، اسیر یک سقف شدن منو میترسونه. .
عحیب نیست که عجیب باشم.  

No comments: