Friday, May 13, 2011

خواب در چشم ترم میشکند.....


چند روز پیش یک ایمیلی به دستم رسید که حالم رو عجیب دگرگون کرده. بماند که مقادیر متنابهی آبغوره در شیشه کردم و آه در ناودان حزن دمیدم!
عکسی از یک پسر بچه 4 ساله به اسم نیما که تحت شکنجه پدر مادرش به حد مرگ رسیده و به بیمارستان منتقل شده. تو همین ایران سگ صاحب خودمون!
تا حالا به 3 تا وبلاگ مراجعه کردم و پرس و جو کردم که این بچه کیه و الان چکار میکنه و چطوی میشه که از این زندگی سگی نجاتش داد هیچ کس نمیدونه. نه کسی که ایمیل زده و نه کسی که واسش شعر نوشته و نه کسی که خبر رو تو وبلاگش زده. مثل اینکه همه و همه فقط بسیج شدن که دل همدیگه رو ریش ریش کنن ولی دریغ از یک قدم مثبت.
آخه یکی به من بگه اون سگدونی کدوم جهنم دره ایه که هیچ کس از هیچ کس خبر نداره؟
فقط بلدیم از کنار هم مثل قاطرهایی که به یک گاری وصل شدن بی تفاوت رد بشیم . حتی از سگ هم کمتریم. چون سگا همدیگه رو بو میکشن.
توی ممالک بی خدا و بی پیغمبر پلیس چشم همچین پدر مادرایی رو درمیاره. برای تمام عمرشون اعتبارشون رو تو جامعه از دست میدن . بچه میره تحت سرپرستی یک تیم روانپزشکی و پزشکی تا سلامت روحی و جسمیش رو دوباره پیدا کنه و بعدش هم به خانواده های "فاستر" تحویلشون میدن که بچه کمی در محیط طبیعی خانوادگی زندگی کنه.
بعدش هم همه مطبوعات بسیج میشن که ته و توشو در بیارن که چنین پدر مادری چطوری دور از چشم پلیس و پرستاران محلی که آمار همه بچه های محل رو دارن و در و همسایه تونستن بچه رو به این حال و روز بندازن و کسی نفهمه.
همسایه روبروی ما یک مادری است که دو تا بچه داره و از شوهرش جدا شده. هر از گاهی شوهرش میاد و خلاصه با هم مشاجرعه دارن. یه دفعه صدای گریه زاری بچه ها بلند شد که ما زنگ زدیم پلیس رو خبر کردیم و پلیس گفت به این آدرس یک ماشین پلیس در راهه. همسایه های دیگه زودتر خبر دادن. و فردای اون روز با همسایه کناریمون که صحبت میکردیم گفت دوتا آدم بزرگ هرچقدر میخوان سر هم داد بکشن ولی وقتی پای به وحشت انداختن بچه ها پیش میاد این دیگه از محدوده اتفاقات خانوادگی بیرون میاد چون بچه ها بی دفاعند.
سوال من اینه که وقتی همسایه ها در اینور دنیا که فاصله این خونه تا خونه مقالبلش 50 متره صدای دعوا رو میشنون و عکس العمل نشون میدن چطور میشه که توی لانه موشهای ایران که صدای توالت خونه توی هال خونه همسایه شنیده میشه مردم اینقدر نسبت به این فجایع بیتفاوتن؟
کسی با خودش فکر نمیکنه بچه ای که در این شرایط خشن داره در همسایگی من بزرگ میشه میتونه پتانسیل یک خطر جدی برای خانواده من باشه؟ کسی که خشونت رو تا این حد تجربه کرده باشه میتونه به همین راحتی هم در مورد دیگران خشونت بکار ببره .نباید بجای افکار ابلهانه چهاردیواری اختیاری یک اقدام مثمر ثمر کنه تا فردا دامن چنین مادران کثیفی خفاش شب و قاتل روز به دامن جامعه نندازه؟
****************************
دیروز توی اخبار شنیدم که نیما بعد از ترخیص از بیمارستان به خانواده اش برگردانده شد .....
اسم نیما رو به خاطر بسپارید با همین روال تا 15 سال دیگه حتما به عنوان یک قاتل یا دزد ناموس یا خفاش شب یا ... دوباره اسمشو خواهید شنید. ای همسایه همشهری خویشاوند ! اون روز وقتی برای قصاص میخوان چشمش رو کور کنند یا دستش رو ببرن یا بکشنش یادتون باشه که شما هم بخاطر بیتفاوتی لایق قصاصید..

(پیوست: یکی از خوانندگان وبلاگم خاطره ای از بچه ای تعریف کرد که در یکی از بیمارستانهای تهران بخاطر مصرف زیاد مواد خواب آور مرده بود. مادرش که بخاطر فقر به فاحشگی رو آورده بود برای اینکه بچه نفهمه بهش دارو میداده که اون بار دوز مصرفی زیادتر از تحمل بچه بوده و بچه مرده بود. پلیس رو خبر کردن ولی دست آخر همه چی ماست مالی شده بوده و پلیس گفته صداش رو در نمیارید مسئله خانوادگی بوده و ناشناسی هم تهدید کرده که به کسی ربط نداره و هر کس هم اعتراضی کنه از بیمارستان پاشو بذاره بیرون با چاقو تیکه تیکه اش میکنیم.
این نتیجه قانونی است که حق دم رو به اولیای دم میده و عدل رو بر پایه قصاص و نزاع فردی توجیه میکنه نه قوانین عدالت اجتماعی!!!! اولیای دم هم خودشون حق کشتن طرف رو دارن و هم اگه کسی طرف رو ناک اوت کرد حق کشتن انسان دیگه ای رو!!!).

Sunday, May 1, 2011

پیاز کیک رهگذر یا شمع؟



بعضی آدما مثل کیک خوشمزه میمونن. خیلی هوس انگیزن و هرچی مگس و جک و جونوره دورشون جمع میشن. اینجور آدما هیچوقت تنها نیستن. دائم دور و ورشون پر از آدمای جورواجوره که مثل مگس مشغول چشیدن لایه های سطحی روحشون هستن. وقتی به اینجور آدما رسیدی بدون که برای خوردن یک قاچشون مجبوری با کلی مگس و جک و جونور دوئل کنی و معمولا اینقدر لایه رویی شون پر از خامه و شکلاته که قبل از رسیدن به لایه های داخلی دلت رو میزنن و اشتهات رو کاملا از دست میدی.
******************
بعضی از آدمها رهگذرهای کوچه باغیها هستن. عابر تنهای شب کوچه باغ زندگیشون هستن که از ترس تنهایی هاشون بلند بلند آواز میخونند.از دور اینجور آدماخیلی جذاب و پر هیاهو هستن ولی وقتی نزدیکتر میشی بجز یک پیکر لزران چیزی نمیبینی. اگر در مسیر کوچه تنگ زندگی از کنارشون رد شدی با احتیاط بهشون نزدیک شو. چون ترس در تنهایی محتاطشون کرده وهر رهگذری رو به چشم یک راهزن میبینن و ممکنه موقعی که فاصله تون باهاشون کم شد ناغافل و بی هیچ دلیل منطقی بهتون جفتک بزنن.
******************
بعضیا هم تنهان ولی تنهاییشون از جنس دیگری است.تنهان چون تن به ذلت همنشینی با هر کسی نمیدن.اینطور آدما مثل پیاز لایه لایه اند. اگه حوصله داشته باشین و سر صبر بشکافینشون دوستای خوب و ماندگاری از بینشون میتونید پیدا کنید. ولی چون در زندگی روزمره ما همه چیز حاضری خوری شده اینجور آدما براحتی منزوی میشن چون کسی فرصت اهلی کردنشون رو نداره.
******************
بعضی آدما هم مثل آهنربا هستن. براحتی میدونن که چطوری خودشون رو توی قلب دیگران جا کنند و با دیگران ارتباط مبثت برقرار کنند. هرجا که میرن انرژی با خودشون منتقل میکنند. همنشینی باهاشون دلنشینه چون بودن باهاشون باعث کشف خوبیهای خودمون میشه. در کنارشون احساس با ارزش بودن بهمون دست میده چون همیشه یادآور خوبیهای ما هستن. با ما طوری رفتار میکنن که یادمون بندازن ما توی این دنیا "یه دونه ایم" .اینقدر وجودشون موثره که نبودنشون حتی به مدت کوتاه هم به چشم میاد. اگر چنین آدمایی رو پیدا کردین باهاشون مهربون باشین. آخه نسلشون داره منقرض میشه. روشنیی که دورشون میبینید شمع احساسشونه .روحشون رو دارن با بقیه تقسیم میکنن. شعله شمعشون رو لگد نکنید. دنیا برای بهتر شدن لازمشون داره