Monday, December 12, 2011

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود



خواستم بنویسم حال همه ما خوب است. ملالی هم باشد گذشتنی است. دیری است به گذشتن شان خو گرفته ام. با لبخند به استقبالشان میروم و باهمان خنده کشدار کذایی بدرقه شان میکنم و بی درنگ رو میگردانم و منتظر مهمان بعدی میشوم.

دیرگاهی است که این خنده مضحک دور خطوط لبم نشسته.

چندی پیش فرضتی شد تا حودم را مقابل آیینه برانداز کنم. باور نمیکنی! "مردی که میخندد"!

همین 3 کلمه ! تمام وجودم در این سه کلمه خلاصه شد. خطوط همان لبخند مضحک کشدار کذایی دور لبم ماندگار شده!
همان دلقک هوگو که پشت خنده ابلهانه اش رازی است برای گریستن. دریا دریا...

.همان خطوط ماندگار نیشتر روزگار که برای همیشه این خنده کشدار را نقش برجسته صورتم کرده .مثل کسی که در انتظار طولانی گرفته شدن عکسش لبخند در دهانش میماسد..

و تو بهتر میدانی نیازم را به تنهایی گاه به گاه که بتوانم پس این خنده مضخک کشدار های های گریه کنم بدور از چشمهایی که اشکهای پشت این خنده را نمیشناسند.

امشب سد پلکم را یارای مقاومت هحوم سیل نبود و دیرگاهی است که لحظه ای تنهایی آرزوی دیرینم شده.
لحظه ای خلوت روبروی اینه. بی دغدغه از سیلابی که هر آن که اراده کنی بتوانی از چشمانت روان کنی.
نمیدانی بغض را با قاتق خنده بلعیدن چه دردناکست.

گاه گاهی که توازن فشار غم درونی و خنده کشدار بیرونی بر هم میخورد چونان دیوانگان بی مقدمه قغان میکنم. مادرم با افسوس نگاهم میکند. دردم را میداند ولی عمقش را نه. باید یادم باشد که حق او هم دیدن چیزی جر خنده نیست ختی اگر کشدار و مضخک باشد.
هر روز به خودم بادآوری میکنم که خق آن دو جفت چشم معصوم هم دیدن چیزی جز چهره خندانم نیست. چه فرقی میکند کشدار باشه یا نه.

روزها کارم همین است. یادآوری ! یادآوری اینکه این خنده کشدار مضحک را هر روز صبح واکس بزنم و براق کنم . خطوطش را با وسواس بزق میاندازم. بگذار دیدنش لبخند به لبان همه بیاورد. مردم خودشان هزار و یک بدبختی دارند. بگذار این شیارهای بازی روزگار که به شکل خنده مضحک کشدار روی صورتم نشسته شادشان کند.

بارها از تک تکشان شنیده ام: " چقدر خنده ات روح رو جلا میده!"

از تک تکشان. پیر جوان مرد و زن. بگذار کسی روبرویشان بخندد ختی اگر کشدار باشد.
آنچه پشت آن میگذرد بازی من و روزگار است. دیرگاهی است پنجه در پنجه ایم. دور زمانی میپنداشتم که کفه من سنگینتر است چون خدا را دارم. ولی از تو چه پنهان چندی است دیگر به او هم امیدی ندارم. گویا او هم فریب همین خنده کشدار مضحک را خورده و به گمان که همه چیز ارام است رفته و گوشه ای قیلوله کرده!

اگر از حال ما خواسته باشی ملالی نیست جز تشنگی مفرط و دلتنگی بیاتی برای خودم که آنهم پشت لبخندهای مضخک و کشدار این روزها رنگ میبازد.....





.