Wednesday, January 22, 2014

آدمها ، برچسب ها و پیش فرضها

صبحا حدود ساعت 6 از خونه میرم بیرون که سگم رو راه ببرم. اون موقع صبح به تنها چیزی که فکر نمیکنم قیافه ام هست. . معمولا شلوار گل و گشاد گرمکن پامه و چشمام خواب آلوده
در مسیر پیاده روی همیشه به یک خانمی برخورد میکردم که بر خلاف مسیر من راه میرفت و کله سحری با موهای شسوار کشیده و آرایش و لباسهای ورزشی خیلی شیک در حال پیاده روی بود. سگش هم مثل صاحبش و بر عکس سگ من همیشه خیلی تمیز و پاپیون زده و برس کشیده بود. از دیدن این خانمه اول صبح احساس شلخته بودن بهم دست میداد و همیشه فکر میکردم آخه کدوم آدمی این موقع صبح وقت داره اینقدر به خودش برسه. حتما یه شوهر پولدار داره که خودش از صبح توی سالنهای بدن سازی و .ارایشگاه و این حور جاها میپلکه  وگرنه آدمی که کار و زندگی داشته باشه که اینقدر فرصت میزان پلی نداره. 
تا اینکه یه روز اتفاقی هم مسیر شدیم و سر حرف رو باز کردیم. فهمیدم که این خانم یه دختر 18 ساله داره که دچار آناروکسیای شدیده و یک بار دست به خودکشی زده.
 در مرحله پیشرفته این بیماری ، به دلیل افسردگی ،  خودکشی یکی از پی آمدهای محتمل است  و درمانی هم نداره. و مریض باید مدارم تحت نظر دکتر باشه. برای همین دختر 18 ساله این خانم در بیمارستان بستریه و این خانم همه روزش توی بیمارستان و با دخترش میکذره.
آرایش ظاهری این خانم در واقع حربه ای برای مبارزه با مشکلاتش هست. اینطوری قبل از اینکه روز سختی رو شروع کنه ، وقتی رو به خودش اختصاص میده که بتونه شرایط سخت بقیه روزش رو تحمل کنه و روحیه داشته باشه و کم نیاره.
بعد از اینکه با این خانم صحبت کردم به این نتیجه رسیدم که ما آدما چقدر اسیر باورها و پیش فرضهامون هستیم و چون وقت شناختن دیگران رو به خودمون نمیدیم ساده ترین راه رو انتخاب میکنیم و دیگران رو با برچسبهایی که برامون قابل هضم تره قضاوت میکنیم.
استانی واقعی به نقل از  خانمی که دوره های مدیریت انسانی رو تدریس میکرد"  

امروز که این داستان رو از این خانم میشنیدم با داستانهایی که از ساناز نظامی توی فضای اینترنتی پخش شده مقایسه میکردم. 
  • سنتی ها: به نوع ازدواح ساناز اشاره میکنن که این روش آشنایی باعث این مصیبت شده 
  • نوحه سراها: در عزای از دست دادن نابغه قرن صحه موره میکنن
  • هیجان زده های منفی باف : از خود فروشی نسل حوان ایرانی برای رسیدن به رویای فرنگ میگن.  
  • هیجان زده های مثبت گرا: به گذشت و فداکاری خانواده ساناز در زندگی دادن به چند بیمار دم مرگ نوحه سرایی میکنن. 
  • فمنیست ها : وا اسفاها سر میدن از ظلم مرد ایرانی به زن ایرانی حتی در مهد آزادی

واقعیت اینه که کسی وارد دنیای ساناز قبل از ازدواح نشده که ببینه چطور شد که یه آدم مستقل و نابغه  با دو تاپذیرش  و تحربه کتک کاری قبل از ازدواح با کمال میل تن به این ازدواح میده و در بازی بیمارگونه شوهرش سهیم میشه و نقش مظلوم رو بازی  میکنه و در مهد  آزادی صداش در نمیاد و میمیره؟ 

 هر کسی از نقطه نظر حساسیت ها و باورهای خودش  موضوع رو نگاه میکنه و نظر میده. و گرچه همه با هم سر یک موضوع بجث میکنیم ولی در واقع بر سر باورهای خودمون با هم میجنگیم  و ساناز نظامی تصویری به عاریت گرفته شده برای پوشاندن این باورهامونه. 

Tuesday, January 21, 2014

نسل سوم

مادر دوستم روبروم نشسته و با لیوان خنک آبمیوه اش بازی میکنه . از پیشرفت سریع تکنولوژی حرف میزنه و اینکه چقدر سخته که خودش رو باهاش تطبیق بده.
   وقتی که تایلند بودیم توی شهر کوچکی زندگی میکردم وسط کوهستان . شهر تلفن نداشت. من هفته ای یک نامه  
      برای مادرم مینوشتم و وقتی بعد 3 هفته  نامه به دستش میرسید میتونست مطمئن بشه که ما 3 هفته پیش حالمون خوب بوده. 
چه سالی تایلند بودین؟
اون موقع که رفتیم ناتالی 6 سالش بود.
پس 33 سالی میشه. زندگی تو تایلند رو دوست داشتین؟

آره. خیلی متفاوت بود. برای من که توی این شهر فقط  زندگی کرده بودم افق تازه ای به زندگی بود. 
زندگی من بعد اون به دو قسمت تقسیم شد : قبل از تایلند و بعد از تایلند. هدفهای زندگیمون بعد از اون عوض شد. کسانی که توی یه شهر زندگی میکنن و بزرگ میشن هیچ وقت نمیتونن این افق تازه رو ببینند.زندگی برات بیشتر از یک سقف و یک کار ویه لقمه نون معنی پیدا میکنه. توقعاتت از زندگی عوض . دیگه چیزی که همه رو خوشحال یا نارحت میکنه روی تو اثر مشابه نداره.   
بچه هایی که تو دو تا فرهنگ بزرگ میشن بچه هایی هستن که با هر دو یا سه فرهنگ آشنان ولی متعلق به هیچ کدومش نیستن. جهان وطنن. این بچه ها بین بقیه غریب هستن و تنها بچه هایی با شرایط خودشون میتونن به دنیاشون نزدیک بشن. به اینا میگن نسل سوم. . 
الان که نگاه میکنم خوشحالم که بچه هام نسل سومی شدن.

. چقدر حرفاش به دلم میشینه. مدتها بود یه غیر مهاجر ایرانی رو که به دنیای من نزدیک باشه ندیده بودم
کلماتش حال و افکارم رو بسته بندی کرد و روش اسم گذاشت. خیالم راحت شد. حالا میدونم اسم حالم چیه. من همیشه یه نسل سوم .بودم حتی تو وطن خودم.
عحیب نیست که کمتر کسی رو پیدا کنم که از همین پنچره به دنیا نگاه کنه. باید کولی باشی تا حال یه کولی رو بفهمی. تا دلیل ریشه نزدن یه کولی رو درک کنی. جتی فکر ریشه زدن تو یک خاک منو میترسونه. اسیر یک خاک شدن ، اسیر یک آسمان شدن، اسیر یک سقف شدن منو میترسونه. .
عحیب نیست که عجیب باشم.