Saturday, March 16, 2013

بارآ چو گل در این بهار

از زمانی که خودم رو شناخته بودم خانه تکانی نوروز یک آیین عبادی برای استقبال از عید بود و تمام صفای سال نو حاصل همین چند روز خانه تکانی بود.
اونقدر که این "دوده گیری" عید برای خانواده ما معنی داشت لباس نو معنی نداشت. بعد از آخرین امتحانهای ثلث دوم و یا میان ترم دانشگاه و بازگشت به حانه مراسم ربانی دوده گیری شروع میشد. همه آستین بالا میزدیم . اصل اساسی و غیر قابل اغماض، انتخاب آهنگهای درخواستی موقع خونه تکونی بود.
پدر مادر من علاقه زیادی به موسیقی دارند و مجموعه خیلی کاملی از موسیقی در سبکهای مختلف دارند که به طبع در اثر شنیدن متمادی این اهنگها ما هم علاقمند شدیم.
موقع عید که میشد اول از همه کشو نوارها باز میشد و نوارهایی که دوست داشتیم بشنویم رو بیرون میاوردیم و مثل یک برج میچیدیم که به نوبت گوش بدیم. این زمان فرصت خوبی بود که نوارهایی که مهجور مونده بودن از کنج کشو بیان بیرون و دوباره شنیده بشن.
صدای هایده و دلکش و زند وکیل و کوروس و مرضبه و مهستی و ینان و خوانساری  از پنجره های باز خانه به آسمان میرفت و ما همزمان با شستن دیوار و پنجره ها، گلهای رنگارنگ را زمزمه میکردیم.
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن / ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر/ تا که گلباران شود کلبه ویرانه ام
مادرم معمولا آشپرخانه را تمیر میکرد و من و پدر به کار شستن دیوار و پنچره و پرده  مشغول بودیم.
اجرای این آیین برای ما آسمانی تر از آن بود که به دست کارگری روزمزد بدهیم. گویی دست جمعی به دعوت بهار میرفتیم و به خانه میاوردیمش. باید همگی در مراسم این استقبال شرکت میکردیم.
خوشمزه ترین املتهای زندگی من ، نهار روزهای گردگیری بودند. املتهای دست جمعی. صورتهای خاکی. آستینهای بالا زده. صفای کار گروهی. خنده های بی بهانه. نگرانیهای مادر که نردبان را محکم بچسبیم. ، از پنجره نیفتیم و وسایل سنگین از بالای کمد توی سرمان نخورد.
و خنده های ریز من و پدر که سر به سرمادر میگذاشتیم و تا کمر به بیرون پنجره خم میشدیم تا جیغش را دراوریم. یا بالای نرده بام خودمان را تکان میدادیم.
آخرین مرحله استقبال ار نوروز تمیز کردن حیاط و باغچه بود. کود دادن  و انتقال بنفشه های توی جعبه به باغچه.
 بعد از کاشتن هر 3-4 تا بنفشه مثل بچه ها با ذوق مادر رو صدا میکردیم که بیاد ببینه باغچه چقدر قشنگ شده
مادر میگفت که به تعداد اعضای خانواده باید یک پیمانه سبزه کاشت. و یک تخم مرغ و یک شمع
مادر یزرگ میگفت که زمانهای خیلی قدیم هفت شین  هم سر سفره میذاشتن و ما از وقتی که مادر بزرگ رفته بود به یادش شربت و شیر و شکر و شربت و شراب و شیرینی و شهد هم سر سفره میذاشتیم. سال اولی که رفتم ایران همزمان با نوروز بود و به مادرم سپرده بودم دوده گیری رو شروع نکنند تا من برسم.
همسایه از دیدن من توی باعچه تعجب کرده بود و گفته بود اینهمه راه اومدی بیای خونه تکونی؟
چه میدانست این برای من عبادت سالیانه عشق است؟ . 
----------
امروز ظهر با دلی گرفته اومدم تو حیاط. به گلهای دور و ورم نگاه کردم. به خانه ریحت و پاشیده. به پنجره های لکه گرفته. همه در حال دهن کجی بودند. هیچ کدام کمکی برای القای حس عید نمیکردند. یک لحظه دلم میخواست میتونستم پر بکشم و سر از خانه پدری در بیارم و هم آوای بنان دم از بهار دلنشین بزنم و روزنامه های نیمه خیس رو بر پیکرپنجره ها و لکه های سرسخت بکشم.    
ساعتی بعد مادر زنگ زد. گفت امروز مشغول خانه تکانی بودم. تنها و هر لحظه تو رو در حال تمیزی  و آواز خواندن وسط هال میدیم.
گفتم: مامان  تنهایی سخته. دست و کمرتون درد میگیره. بگین یکی بیاد خونه رو تمیز کنه.
گفت: نه حوصله ندارم. اینقدر که میان از غم و غصه هاشون میگن آدم دم عیدی غمباد میگیره.
 معنی خونه تکونی رو نمیدونن. دل آدم رو تیره میکنن. خودم یواش یواش انجامش بدم بهتره تا  غصه وارد خونه ام کنم.
گفتم منم اینجا دستم به تمیزی نمیره. تنهایی خونه تکونی لطفی نداره. همه معنیش به اینه که دور هم باشیم. 
گوشی رو قطع کردم و با خودم زمزمه کردم:
بازآ ببین در حیرتم ، بشکن سکوت خلوتم
چو لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام، عشقت غم دیرینه ام
بارآ چو گل در این بهار ، سر را بنه بر سینه ام